سلطان ِ عشـق ...
- دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ
بسم الله ...
همیشه قبل ِ هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم ...
نمیدانم چرا انقدر با من مهربانی تو
نمیدانم کنارت میزبانم یا که ، مهمانم ؟
نگاهم روبروی تو بلاتکلیف میماند
که از لبخند لبریزم ، که از گریه فراوانم...
کاش راست باشد
اینکه میگویند دل، به دل راه دارد
اصلا همیشه گفته اند اینکه تو راهی زیارت بزرگی میشوی
معنایش این نیست که تو دلتنگ آنها شده ای
بلکه آنها دلتنگ تو شده اند و تو را خواسته اند به پابوسی شان
که وقتی تو گریه میکنی حتما آنها در چشمانت نگاه کرده اند
پس یعنی ؛ این حسِ دلتنگی که این روزها مثل خوره افتاده به جانم ، هم ...
***
من به دلم امید میدهم که حضرت رئوف حتما دعوت نامه ات را امضا میکند ...
من به دلم امید میدهم که اگر امام رضا نگاهت نمیکرد
در شام شهادتش اینگونه بغض گلویت را نمیفشرد و بی تابی نمیکردی
چقدر این روز های آخر ماه ِ صفـــر سنگین است حضرتِ سلطان
اصلا انگار از بعد از رفتن ِ رحمه للعالمین در روزهای آخر ماه صفر
تمام ِ غصه های دنیا روی دلِ آدم آوار میشود
از همین الان دلشوره ی خانه ی مــادر ، را دارم ...
د لــ ــ ــ م آرامشی میخـــواهد از جنس ِ نگـــاهِ شما
از جنسِ دل ِ رئوف و کلام مهـــربان ِ شما حضرت ِ سلطان
امتحان کردم و دیدم که میان ِ حرمت ، هیچ ذکری قسمِ حضرت ِ زهرا نشود
آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشــــت، عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
- ۹۳/۱۰/۰۱