دخـــیل ...
- سه شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۳، ۰۳:۱۰ ب.ظ
بسم الله ...
با کــــوهِ غم میرسم و باز خونت و در میـــزنم
کبوتری میشم آقــا ، تو حـــرمت ... پـــر میزنم
دلـــم که تنگ میشه
دلم که بهونه میگیره
دلــم وقتی نمیدونه چشـــه
نمیدونه چی کار کنه
با همه حیرونی و هراسونیش
پناه میاره به حرم ِ تـــو
پناه میاره اونجا
چون شما خوب میدونی چه جوری درداش و دوا کنی
شما خوب میدونی چه جوری مرهم باشی برای دلــش
اصلا با اولین نگاه تمام درد و غم هاش رو یادش میره
همین که کنار شما باشه یعنی همه چی خوبه...
یعنی حالش خوبِ خوبــه
من دلم برات تنگ شده آقا
این بار فکر کنم فقط هیمن دلتنگیه که حیرونم کرده
که دلم میخواد بیام و خیلی چیزا رو براتون بگم
که دلــم میخواد بیام و یه دل ِ سیـــر نگاهتــون کنــم
اما...
من که نمیدونم کی راهـــم میدی
اصلا دوباره راهم میدی یا نه ؟
من از همین جا حرفام و میگم
و میدونم شما من و میبینی و حرفام و میشنوی و
دلــــم و آروم میــــکنی ...
هنوز حال و هــوایی که داشـــتم دارم
هنـــوز طبع گــدایی که داشــتم دارم
برای گم شدگان یک چراغ روشن کن
نیــــاز به راهنمایی که داشـــتم دارم
همان گـــدای قدیمی که داشــتی داری
همــان امــام رضایی که داشـــتم دارم
- ۹۳/۱۰/۲۳
هنوز طبع گدایی که داشتم دارم
برای گمشدگان یک چراغ روشن کن
نیاز راهنمایی که داشتم دارم
بساط شاه و گدا در کنار هم پهن است
کنار جایِ تو جایی که داشتم دارم
همان گدای قدیمی که داشتی داری
همان امام رضایی که داشتم دارم
حرم نگو ، عتبات است ، تو حسین منی
هنوز کرب و بلایی که داشتم دارم