آقـــایِ مهربـــون ...
- شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۵:۳۰ ب.ظ
بسم الله ...
بال جبریل زده سایه به بام و درتان
این شما و حرم زاده ی پیغمبرتان
اهل ری قدر بدانید بهشت است اینجا
نام جنت نتوان برد که زشت است اینجا ...
اینجا خودِ کربلاست
وقتی برای اربابت دلت تنگ شده و
مثل همیشه فقط شهر ری آرومت میکنه ...
این بار حتی نیاز نیست چشمات و ببندی و
ضریح شش گوشِ اربابت و تصور کنی
داری با چشم باز شش گوشه ی اربابت و میبینی
اینجا حتی اگه زیر قبه هم نری
از راه دور به گنبد و بارگاهِ این آقایِ کریـــم نگاه کنی
حاجتت رو به زبون هم نیاری
دعات مستجاب شده ...
چه مزه ای داره وقتی بعد از چند وقت
یه شب جمعه نصیبت میشه حرمش
بعد میفهمی تولـــد این آقا همین چند روز آینده است...
چقدر تو این چند ساله روز تولدتون
خیلی اتفاقی قسمتم شده که حرمتون باشم...
من و هیچ وقت دست خالی برنگردوندین
هیچ وقت
آخرین بارش عرفه بود که اومدم کربلام و گرفتم و رفتم ...
حرمت برام بهشته ...
وجودتون برامون بزرگتریـــن نعـمـتــــــ...
تولدتون مبـــــــارک
چقدر مهربونی و کریم بودنتون به جد بزرگوارتون رفته ...
حرمتون بوی امام حسین میده ...
کریم بودنتون مثلِ امام حسن...
چقدر همه چی جَــمعِ اینجا ...
دلت که هوای امام رضا رو میکنه
میری سر میزاری به دیوار
روبروی امامزاده حمزه
میگی به داداشت بگو قسمتم کنه برم حرمش...
چقدر همه چی اینجا خوبه
چقدر بوی بهشت میاد
مرسی که هیچ وقت دست خالی برم نگردوندین
مرسی که هستین
مرسی که انقـــــدر مهربون و کریمی
ای شـــاه
ای عبــــــدِ عظیــــــــــم ....
بازم مهربونی کن و دستمون و بگیر
ما رو به حال ِ خودمون رها نکن ...
میـــــلادت مبارک آقایِ مهربــــون
ما به خاک حرمت روی نیاز آوردیم
حاجت خویش به درگاه تو باز آوردیم
- ۹۳/۱۱/۰۴