هــوای ِ آمــدنـت ...
- سه شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۳ ب.ظ
بســـم الله ...
یـا ابـاصـــالح المهـــدی
شعــــبان یـــعنی حکـــایتِ قـــدم هـایـت ...
رُقـــعه ای از عبــد به مـــولا...
این باران هایے که می بارد و نمی بارد ،
همه را شاعر کرده است
باریدنش یک جور ، نباریدنش جور دیگر ، حجم نداشتن هایت را به رخ ما می کشد
این جایے که بےتو ،
نه زمینش زمین است ، نه آسمانش آسمان.
مےگویم : پدرانمان سیب سرخ کدام جنت اعلایے را گاز زدند
که فرزندانشان از طول و ارض درک ولایت شما رانده شده اند ؟
این طول و ارض جغرافیای غربت را ، بےشما نخواهیم کجا را باید مُهر کنیم ؟
" به جان عزیزتان ، بودن بےدرک شما ، عین ظلم است "
می فرمایی ندبه بخوان ؟
مےخوانم : اشکوا الیک !
شکایت دارم برشما !
از تنـــهایے خودم ،
از تنـــهایے شما....
ما مشــقِ غـــم ِ عشـــق ِ تـــو را خـوش ننوشتیـــم
اما تـــو بکــــش خـــط به خطـــای همــــه ی مـــآ
- ۹۴/۰۲/۲۹
ممنون میشم به ما سر بزنید.