طبیــب ...
- سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۴۶ ب.ظ
هوالمحبــوب...
ما در این شهر غریبیـــم و در این ملک فقیــر
به کمند تو گرفــتار و به دام تو اســیر
من نظر باز گرفتن نــتوانم همــه عمـــر
از من ای خسرو خوبــان تو نظــر باز مگیـــر
هر جوری شده خودت و مهیای سفر میکنی
هیچی نمیتونه جلوت و بگیره وقتی قصد رفتن کردی
وقتی دلت براش تنگ شده
وقتی دلت فقط کنار اون آروم میشه
دیگه جای موندن نیست
فقط باید بار سفر و برداری و بری
بری و با اولین قطار راهی مشهد بشی
تا رسیدی بگی امام رضا دلم برات تنگ شده بود
خیلی دلم برات تنگ شده بود...
بگی درد و دل تمام این روزایی که ازش دور بودی و...
بگی امام رضا درسته به کربلا راهم نمیفته
اما گنبد طلای مشهدت چیزی کم از کربلای ارباب نیست
خودت پناهی برام
تنها بهونه ی آرامشم
بگی باز من اومدم
همون گدای همیشگی
باز اومدم گدایی
اومدم یه قلب آروم ازت گدایی کنم...
بگی دل بی قرارم رو
آوردمش پیش تو، پیش طبیب....
بگی و خیره شی به گنبد طلا
چش تو چش شی با ضریح آقا
هی نجوا کنی با آقات و هق هق بزنی زیر گریه
تنها جایی که میتونی بلند بلند گریه کنی همینجاست ...
انقدر گریه کنی تا سبک شی...
آخه امام رضا مهربونه
دلش طاقت نمیاره گریه ت رو ببینه
زود میاد و اشکهات و پاک میکنه
زود دست میکشه رو دلت و آرومت میکنه
تو هم این بار تو چشاش نگاه کنی و بگی
امام رضا به جان جوادت
اینبار تا جاجتم و ندی نمیرم
تا دلم و آروم نکنی برنمیگردم...
گرچه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر...
+ دلم برات تنگ شده آقا جان
+ دلم هوات و کرده امام مهربونم
+ دل بهونه گیرم و خودت آروم کن طبیب...
- ۹۴/۰۳/۱۹