خـورشیـد ِ شب ...
- چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۸ ب.ظ
بسم الله ...
نامت بلنــد و اوجِ نگــاهت همیشــه سبز
آبی ترین بهانه ی دنیــای من سلام
قلبی شکسته دارم و شعـــری شکسته تر
اما نشسته در تب ِ غوغـــایِ من سلام ...
گفت خوشبخت اونیه که شبا درد دلش رو
به امام ِ زمانش بگه ...
بهش گفتم کاش اول بگی
اصلا روت میشه تو چشمای امام زمانت نگــاه کنی ؟
***
نه
اصلا روم نمشه توی چشات نگاه کنم آقا جون
اما باشه
میگم
دردِ دلـــم و میگم
من از تاریکی و تنهـــایی میترسم
خیلی میترسم
اما اینجا وسطِ تاریکی و تنهایی گیـــر کردم
گیر کردم بدونِ شما آقــا
گیر کردم وسط گنـــاه
نمیخوای بیای و دستم و بگیری ؟
مگه ما رو به شما نسپردن...؟
مگه پدر مادرها بچه های بدشون و از خونه میندازن بیرون ؟
مگه اینجوری نیست
که مـا بــدا با یه نگـــاه ِ شما سر به راه میشــیم؟
میشیم همونی که خودت میخـــوای ؟
مگه همین طوری نیست بابای مهـربـونـم ....؟
دیــری است آســـمان ِ مرا شــب گرفـــته است
خورشیــــد ِ من برای چـــه تآخیـــر کرده ای ؟؟
- ۹۴/۰۳/۲۰
گفتا که من هم از تو ترک گناه خواهم
گفتم شبی به مهدی بردی دلم ز دستم
من منتظر به راهت شب تا سحر نشستم
گفتم دلم ندارد دیگر قرار و آرام
من عقده ی دلم را امشب دگر گسستم
گفتم ببخش جرمم ای رحمت الهی
شرمنده تو بودم شرمنده تو هستم
گفتا حجاب وصلت باشد هوای نفست
گر نفس را شکستی دستت رسد به دستم
گفتا هزار نوبت از جرم تو گذشتم
پرونده تو دیدم چشمان خویش بستم
اما مباش نومید از خانه امیدم
من کی دل محب شرمنده را شکستم