من یقین دارم...
- پنجشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۱۰ ب.ظ
قطــره قطــره اشکهایم را تو دقــت میکنی
بی نهایت بر گـــدای خود محبـــت میکنی
آن قـــدر من آمدم پابوسی باب الجــواد...گوییا بر زائرت داری تو عــادت میکنی ...
من یقین دارم یکی از همین روزها
دست دلم را میگیری و
از باب الجوادت مرا وارد بهشت میکنی
و پنجره فولادت بهانه ای میشود
برای امضای تذکره ی کربلایی دیگر
اصلا کربلایی که براتش را شما امضا کرده باشید
طعم دیگری دارد، آقای خوبم...
و من همیشه کوله بار غم ها و غصه هایم را برایت آورده ام و
تو با مهربانی ات مرهم شدی برای دردهای بیشمارم
و سوغات سفر یک تذکره ی کربلا به نامم نوشتی و
فقط گفتی سلام ما را برسان...
من یقین دارم باز هم مهربانی میکنی و پادر میانی
تا ارباب بار دیگر نوکرش را به پابوسی بپذیرد
و در نیمه های شب
وقتی دستانم دخیل پنجره های ضریح ارباب میشود
دلم هوایی شود تا مشهد شما و بگویم
امام رىوفم این سفر را از تو دارم
و از نغمه های دل من که برایت پر میکشد
تنها تو خبر داری و من...
من یقیـــن دارم که قبل از اربعین آقای من
از نجــف تا کربـلا ما را تو دعوت میکنی
تــو همیـــشه یـاور تنــهایی من بوده ای
یاور تنهاییم من را وساطــت میکنی ...؟؟
- ۹۴/۰۵/۰۸