دوای دردم...
- دوشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۴۰ ق.ظ
هو المعـــشوق...
بــا دلارامی مــرا خاطر خـــوش است
کـــز دلــــم یکبــاره بــــرد آرام را....
هیشکی به جـــز اونی که که دلت رو بهش دادی
نمیتـــونه آرومــت کنه
نمیـــتونه دردت رو درمــون کنه...
تـــو
درمــون همــــه درد های منـی
ح س ی ن
انگار رسم عاشقیه
آدم حسود میشه...
اما تو که حسابت با بقیه جداست...
تو که محبت و رفاقتت با یکی
باعث نمیشه بقیه رو یادت بره
تو که مثل خورشیدی
مهربونیت مال همه است...
نه
منم اسم این حس و نمیزارم حسادت
میزارم غبطه....
چی کار میشه کرد
درد فراق چاره ش فقط صبوریه
صبوریه که یه روزی هم بالاخره نوبت تو میشه...
یه روزی تو میری... یه روزی هم بقیه...
عشق تو تنها عشقیه که آدم خودش دنبال خریداره برات...
اما دله دیگه
طاقت نداره
تا میشنوه یکی از عاشقات اومده ورسیده به معشوقش
هوایی میشه
بیقرار میشه
چی میتونه این دل و آروم کنه
چی میتونه یه کم به دادش برسه؟؟
جز دستهای گرم مهربون خودت
جز یه ندایی که قلبش و آروم کنی و
بهش بگی همین روزا نوبت تو هم میشه؟
یعنی میشه ارباب...
میشه یه بار دیگه نوبت منم بشه....
میشه پاکم کنی و ببری؟
میشه من و بخری...؟
میشه فقط مال خودت بشم؟
میشه از هر کی جز تو ببرم؟
میشه سربازم کنی برای پسر فاطمه
میشه براش جون بدم و بمیرم؟؟
میشه این درد دوری برای همیشه تموم شه...
امضا: اونی که جز تو کسی و نداره
رفیـــق....
دوای دردم، این دفعه که بیام دیگه برنمیـــگردم
مثل همیشه، بزرگی کن اگه که من جــوونی کردم
- ۹۴/۰۶/۰۹