عطــش ...
- شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۳۰ ب.ظ
بسم الله...
.....
داستان عشـق
سرچشمه اش کربلا بـود
به همین دلیل است؛
هیچ کس از عشق سیراب نمی شود
رسمِ عاشقی عطش است...
عطش
اینکه رسم کربلا رفتن سوختن و منتظر ماندن است
قبــول
اینکه زمزمه ی سفری دوباره دلت را آرام میکند
اما بساط سفر جور نمیشود
که برای کسی همچـون من
همان زمزمه اش هم کافی است
من کجا و حریــمِ شما
برای من همین بس که در روزهایِ سخت
حواست به دلـم بود و برایش امان نامه فرستادی
همین بس که چند روز با رویای آمدن به حرمت دلم خوش، بـود
میبینی رفــیق
حتی رویای کنارِ تـــو بودن هم دلــم را آرام میکند...
و حالا من و چشمی که چشم انتظار دعــوتی دیگر میماند
شاید این بار....
و حالا من و اشکی که اشکِ حسرت است و دوری
حسرتِ کسی که داشت برات کربلایـش جور میشد....
یـک گوشه میرویم و فقــط گریـه میکنیم
حالا که کربلای تـو روزی ما، نشد...
- ۹۴/۰۷/۰۴
وب زیبایی داری.
لطفا از وب من هم دیدن کن و اگه به بدنسازی علاقه داشتی کتاب اموزش بدنسازی از مبتدی تا حرفه ای رو به صورت رایگان دانلود کن
http://bestwow.ir