ریـحانه ی حسـین(ع) ...
- شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۵ ق.ظ
بسم الله...
شب سوم ؛
همه خوابــند، دختــری بیـــدار....
دیگر امانش بریده بود
نیمه شبی به سراغ دوست پزشک اش رفت و گفت؛
تا جوابم را ندهی از اینجا نمیروم...
مگر میشود دختر سه ساله ای فقط در اثر ضربه ای سیلی،
گوشه ی خرابه ای جانش را...
گفت: قلب دختر سه ساله کوچک است و
مویرگهای آن نازک...
وقتی دختری سه ساله میترسد
مویــرگهای قلب پاره میشود و....
من از تاریــکی شبهای این ویــرانه میترسم
تــو را آورده ام، خورشید تابان خــودم باشی....
- ۹۴/۰۷/۲۵
یک نیمه شب بهانهی دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد . . .