شرمنده ام که از غم زینب نمرده ام....
- يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۵۰ ب.ظ
بسم الله...
شب یازدهم ؛
چون چاره نیست، میروم و میگذارمت...
دل کندن درست مثل جان دادن میماند
شاید حتی سخت تر...
وقتی جان میدهی دیگر نیستی که ببینی
اما امان از روزی که بخواهی از کسی که دوستش داری
دل بکنی
عاشق شده باشی خوب میدانی چه میگویم...
برای روضه همین بس
من بعد از ده شب دلم جدا نمیشد از هیٱتت ارباب
زینب چگونه تو را در کربلا و گذاشت و رفت؟
کربلا رفته باشی میدانی
چه سخت و سنگین است لحظه ی آخر
هنگام وداع با ارباب
انگار میخواهند جانت را بگیرند...
حال زینب را تصور کن
که همه ی عزیزانش را
که پاره ی وجودش را در آن دشت پر بلا
گذاشت و با کاروان غم رهسپار شد...
هیٱت تمام شد... همه رفتند و تو هنوز
بالای تل نشسته ای و خون گریه میکنی...
- ۹۴/۰۸/۰۳
کربلا روزیتون ان شاالله
عاقبتتون بخیر به حق حضرت ابوتراب