نگاه دار دلی را که برده ای به نگاهی...
- پنجشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۱۱ ق.ظ
هـو المعشـوق...
صبـر بر هجــران آن آرام جـان باشد گنـاه
زنـده بودن در فـراقِ او گناهی دیگــر است...
گاهی نباید نوشت
باید خـوانـد
حال روزهایی که خـوب نبودی و نوشـتی
حالا باید دوباره بروی سراغشان
حالا که دلـت آرام شده
باید بفهمی هـر چـه خواستی
به تــو داده اند
خـیلی بیشـتر از آنچه میخواستی هـم...
مُحــرمت دارد تمام میشود
حواست به حالِ دلــم هست ارباب؟؟
مرا سرگـرم دنیـا نکـن
که به دوری ات عـادت بکنم
من دلـم کـربـلایت را میـخواهد
کنـجِ آرام حــرم را
بیـن الحــرمین بـودن را...
میخواهم روزی بیـایم و
دلنوشته های فـراق کـربلا را بخوانم و
بگــویم
شـکر
باز هـم به من هم کـربلا دادند...
اگر نمیخواستی کربلایت را نشانم دهی
چرا در روضه ات جانم را نگرفتی رفیــق؟
تمامِ سخــتیِ عشق
همین چشم انتـظاری و دوری است
باشد قبــول
تمـــامِ سختی اش سهم من
اما من که از تو دل نمیکنم
این سرسخت بودن در عشق
ارثِ مـادریـمان است...
من از این درد بنا نیست شکایت بکنم
ترسم این است به دوری تـو عـادت بکنم...
- ۹۴/۰۸/۱۴