راز نگفته ای به دلش موج میزند...
- پنجشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۰۸ ق.ظ
هـو المحــبوب...
مـوی حـسن زِ غـصه زهـرا سپید شد
رسم کریـم هاست، غـم یـار میخـورند...
وقتی کسی را دوست بداری
میشوی مثل خودش.
عاشق ؛
آیینه ی تمام نمای معشوق است...
همه اش عشق است
همه اش معرفت است...
عاشقِ مــادر بـود
راز دارِ مادر
مَحــرم دلـش...
به خاطرِ همین مادری بودن است
که آقایمان بی حرم است.
به قدری شبیه مادر شده است
که روضه ی او
همان روضه ی حضرت مادر شده است.
همان رازِ پنـهان در سینه
همان سندِ مظلومیِ مادر و پسر...
روضه اصلی، همان روز است
همان روزی که پسر در کوچــه مُــرد و
سالها بعد شهد شهادت را نوشید و
به خاک سپرده شد...
حسَنے ها همگے حسرت سیلی دارند
که بہ جای خودشان خورد بہ عزیزِ دلشان . . .
- ۹۴/۰۸/۲۸
شعرهایی ک مینویسید خیلی زیبا و پر محتوا هستند
میتونم بپرسم شاعر این شعرها کی هستش؟