ما را شریک درد و غـم خـود حساب کن...
- شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۳۱ ب.ظ
بسم الله...
هو المحـبوب.
برای غربـت آقای سامرا بـایــد
هــزار دفعه شکست و مرتباً جــان داد...
دارند به پیشواز یلدا میروند
تبریک میگویند
خوشحالی میکنند
من اما
دلم در کنجِ سرداب
در خانه ی پدری شما
در سامراست
و سامرا نه فقط خانه ی پدری شما
که برای ما هم
از خانه ی پدری آشنا تـر
گرمتـر
مهــمان نواز تر...
مولای خوبم
امشب اما غریبانه و تنها
در عزای پدر نشسته اید
این طور غریب بودن انگار
ارث پدریتان است
وقتی تمام عالم از آنِ تــو باشد
اما...
اما... نه
جسمم را اگر راه ندهند
دلم پَــر میکشد
می آید تا سامرا
مینشیند کنارِ دلِ شما
تمــامِ غم هایت را به جان میخرد
آقای مهربانم...
و آنها چه میدانند
هر شبی که بدون شما صبح میشود
یلداست.
سرد است و زمستانی...
تنها غریب گوشه ی سرداب خانه ات
بر گونه هایت اشک عزای پــدر رهاست...
- ۹۴/۰۹/۲۸