بانو رسیده بود به ساعات آخرش...
- شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۲۲ ق.ظ
بسم الله...
هوالمعشوق.
گفته بود بسترش را
به زیر آفتاب پهن کنند
لحظات آخرش بود
میخواست مثل حسین اش
مجروح و تشنه لب شهید بشود،
زینبی که ظهر عاشورا
همانجا روی تل جان داد.
زینبی که بعد از عاشورا
روزی هزار بار با خاطرات کربلا
و از غم دوری برادرش شهید شد.
حالا وقتش رسیده که بعد از یکسال جدایی
به وصال معشوق اش برسد...
حسین جان؛
جان میدهم به بستر مرگم در آفتاب
مثل تن به خاک بیابان رهای تو....
- ۹۵/۰۲/۰۴