نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم


♥ اَلسَّلامُ عَلیــکَ یــا بَـقیـَــهَ الله فی اَرضِــه ♥

از خـــدا
فقــــط تــــو
برای زمیـــن
باقــــی مانـــده ای
بـرگـــــرد ...

بایگانی

ما را کریم راهی کرببلا کند...

بسم الله...

هوالمعشوق. 


حرف چهارم: کربلا


با نا امیدی تموم 

اسمش و نوشت برای کربلا 

اما 

دلش پیش زاىر های اربعینت بود

خودش راهی بودم اما

هر جا که حرف زیارت اربعین و 

مشایه میشد 

دلش میسوخت و زیر لب میگفت

ارباب 

من با امیدی زیر قبه ت دعا کردم....

غافل از اینکه 

شما مهربونتر از اونی هستی که 

کسی و امیدوار کنی و بعد

همه ی امیدش رو ازش بگیری...

حالا معجزه وار

دل ناقابلش رو

 بین زاىر های اربعینت راهی کردی

حالا با کوله بار غم و دلشوره میاد

تا تو دستاش و بگیری و آرومش کنی...

ارباب...

   پی علاج به جایی به جز حرم نروم

        علاج هر غم و دردی زیارت است آقا.... 


باب الحواىج شد بگیرد دست ها را...

بسم الله...

هو المحبوب.


حرف سوم : کاظمین


وقتی از تبار خاندان موسی ابن جعفر علیه السلام باشی

وقتی تمام افتخارت ذریه ی این خانواده بودن است

وقتی از ایران راهی دیار عشق میشوی

وقتی برات کربلا را امام رضا عطا میکند

اما دست دلت به حریمش نمیرسد

در حریم کبریایی ماه بانوی قم

زانو میزنی و 

از او اذن سفر میگیری...

باید دعای خیری پشت و پناهت باشد

باید بتوانی با این همه روسیاهی سرت را بالا بیاوری

باید کسی وجیه و آبرومند ضمانت دلت را کرده باشد

و چه زیارتی میشود

وقتی به یاد امام رضا علیه السلام

و به دعای خواهرش حضرت معصومه سلام الله علیها

در حریم کبریایی موسی ابن جعفر علیه السلام

و کنار دردانه ی امام رضا 

حضرت جوادالاىمه علیه السلام نفس بکشی...

   میروم سمت حرم دست به سینه اینبار

       دو قدم مانده به خورشید، دلم میلرزد...

وقف زهراست نجف، با همه ی ذراتش...

بسم الله...

هوالمحبوب. 


حرف دوم: ایوان طلا - نجف


دلتنگ مزار پنهان مادر که شدی

میروی و

درست 

روبروی ایوان طلای نجف 

زانو میزنی

هر چه باشد 

عاشق که از معشوق جدا نمیشود 

حتما کنار مرقد مولا 

عطری از حضور 

مادر پهلو شکسته

 به مشامت خواهد رسید...

    ***

شب های جمعه

 اما 

اگر دلتنگ حضرت مادر شدی 

یک راست راهت را بگیر و تا کربلا برو 

آری

هنوز هم کنار قتلگاه ارباب 

صدای بنی هایش

به گوش میرسد...


بگیر دست مرا تا به سامرا ببری.

بسم الله... 

هوالحمحبوب.


حرف اول: سامرا 


سا مرا یعنی :

سُرَّ مَنْ رَآ

مثل دل کوچک من

که لک زده برای دیدن شما

و از شادی دوباره دیدنتان

سر از پا نمیشناسد

    همیشه زنده بود هر کسی فدای تو شد

        و خوشبحالش اگر خاک سامرای تو شد...

با همین مهربونی هات چه دلی میبری از من...

بسم الله...

هوالمعشوق.


معجزه که شاخ و دم ندارد

معجزه یعنی تو

که با اینهمه بزرگی و کرامت

هوای نوکر روسیاهی 

مثل من را هم داری...

و کار شما 

همیشه محبت ومهربانی بوده است 

و من

آخر یک روز

آب میشوم از این همه شرمندگی.

ارباب خوب

ارباب با وفا...

   آن مریضی که طبیبان کرده بودندش جواب

       جرعه ی از چای روضه خورد شفایش را گرفت... 



ناگهان داغ دل آینه ها سهم تو شد...

بسم الله...

هوالعاشق.


کسی چه میداند 

گاهی ماندن و تاب آوردن 

چقدر،  سخت است

چقدر، درد دارد... 

گفتن این دردهای عمیق و

غم های بیشمار

تنها کسی را میخواهد

که شنیدنش را تاب بیاورد.

گاهی فقط در سجده 

و در پیشگاه خداوند میتوان

آن همه درد و مصیبت را

ضجه زد.

گاهی فقط سجده 

به درگاه معبود است 

که آرامت میکند.

     ____

کسی چه میداند چرا؟

اما...

آنقدر سجده کرده اید که

شما را 

سیدالساجدین میخوانند.


مولای غریبم...


   بعد از آن واقعه، ای زینت سجاده عشق

         از دلت آیینه جوشید،  دعا سهم تو شد...


واژه ها مشکی بپوشید در عزایش تا ابد...

بسم الله... 

هوالعاشق.


عصر عاشورا

حج نیمه تمام ماه ذی الحجه

در کربلا

 و در گودی قتلگاه 

به پایان رسید. 

ارباب ما حسین علیه السلام

لبیک گویان 

با لبانی تشنه 

با تنی زخمی و مجروح

با پیکری غرق به خون

به لقا پرودگارش رسید.

    بعد از تو آفتاب ب دردی نمی خورد

         شب های ماهتاب ب دردی نمی خورد

   وقتی تو تشنه ماندی از آن روز تا ابد

       دجله، فـرات ، آب... ب دردی نمی ‌خورد .


تا حرم راه کمی مانده، علمدار...بیا

بسم الله...

هوالعاشق.


تیر به مشک اش زدند

و الا

حتی اگر یک قطره آب هم مانده بود

با همان دستان بریده

با همان زخم های بر تن

با همان فرق شکافته

هرطور که بود،

خودش را به خیمه ها رسانده بود.

عباس (علیه السلام)

اهل زمین خوردن نبود

اما 

امان از لحظه ای که

امید کسی ناامید شود...


مباد شاهد جان دادن پسر، پدری...

بسم الله... 

هوالعاشق. 


تنها ارباب میداند

بعد از مردن 

زنده گی کردن 

چقدر سخت است...

وقتی 

قلبت دیگر نمیزند 

اما هنوز

نفس هایت

در رفت و آمدند...

 ___

 آنکه ماند و ساعتی بعد 

سرش از تن جدا شد 

 امام بود، 

و الا پدر علی اکبر که همانجا

 کنار پیکر قطعه قطعه ی پسرش

جان سپرده بود...


چشم ما روز قیامت به پر قنداقه است...

بسم الله...

هوالعاشق.


همه شهید شده بودند

نه عباس برایش مانده بود و

نه علی اکبر...

نه حتی زهیر و حبیب و جون...

تنها و غریب بود.

ندایی سر داد

هل من ناصر ینصرنی؟

آیا کسی هست من را یاری کند؟ 

طفل شش ماهه لبیک گفت 

و اجابت کرد ندای مولایش را...

او گریست و خود را از گهواره پایین انداخت

او آخرین سرباز سپاه پدر بود

و نماد حقانیتش

تنها شهیدی که روی دستان امامش

جان سپرد.

   از آسمان گهواره روی خاک بیفت

          بیفت مثل همه مردها... به پای خودت