بسم الله...
.....
داستان عشـق
سرچشمه اش کربلا بـود
به همین دلیل است؛
هیچ کس از عشق سیراب نمی شود
رسمِ عاشقی عطش است...
عطش
اینکه رسم کربلا رفتن سوختن و منتظر ماندن است
قبــول
اینکه زمزمه ی سفری دوباره دلت را آرام میکند
اما بساط سفر جور نمیشود
که برای کسی همچـون من
همان زمزمه اش هم کافی است
من کجا و حریــمِ شما
برای من همین بس که در روزهایِ سخت
حواست به دلـم بود و برایش امان نامه فرستادی
همین بس که چند روز با رویای آمدن به حرمت دلم خوش، بـود
میبینی رفــیق
حتی رویای کنارِ تـــو بودن هم دلــم را آرام میکند...
و حالا من و چشمی که چشم انتظار دعــوتی دیگر میماند
شاید این بار....
و حالا من و اشکی که اشکِ حسرت است و دوری
حسرتِ کسی که داشت برات کربلایـش جور میشد....
یـک گوشه میرویم و فقــط گریـه میکنیم
حالا که کربلای تـو روزی ما، نشد...
بسم الله...
زخم روی زخم، داغ پشت داغ...
تف بر این جماعت فریب، میزبان نانجیب...
در روزی که بوی عید نمیداد
حاجیانی پاک
مظلومانه در قربانگاهی بیرحم
جان به حضرت دوست تسلیم کردند
و به دیدار معشوق شتافتند...
و تمام غــربت این روز خونـین
از غمِ تـــو و تنهــایی هایت بـود
غربتی شبیه دلگیریِ عصر روز های جمعه...
موج روی موج، میرسد به اوج
سیل بی امان، حاجیان نیمه جان
العجل غریب آشنا، کربلا شده منا...
بسم الله...
14.
گاهی اشک ها اشک ِحسـرته
گاهی اشکِ دوری...
گاهی هم اشکِ شوق.
روزهاتون پُــر باشه از اشک شوق
دست هاتون پُــر باشه از عیــدی
تــو این شبها و روزهای ماهِ پــر برکت
عیدتــون مبارک.
***
روزهام پر شده از، اشکِ شــوق
شوقِ دیدن تـــو
بهتـــرین رفیـــقم ...