بسم الله ...
هوالمحبــوب .
شاعر نیستم
اما
هر سال به شوق میلادت
کلمات را کنارِ هم میگذارم
تا نگاهم کنی و
قــرار گیــرم .
ببین چشمامو میبندم ،
ببین با گریه میخندم
میونِ خیلِ زوارت ،
دخیلِ اشڪ میبندم
ببین خاڪم ، ببین سردم ،
ببین پژمرده و زردم
ببین فکرِ تو ام هر دم ،
تـــو درمـانی برا دردم
قیامت کن ، شفاعت کن
به چشمانم عنایت کن
برات کربلا آقا ،
به دستانم کرامت کن
تو آقایی ، تو مولایی
انیس و مونس مایی
منم مجنون ، منم دلخون
خراب و مست و هرجایی
پنــاهِ گریه هاے مــن
علی موسی الرضاے من
شـبِ تنـــهایی قبــرم
به راهت چشم هاے مـن
بسم الله...
هوالمحبوب.
گفت امام مثلِ یه رفیقه
یه رفیقِ شفیـــق
یه رفیقِ مهربـــون
یه رفیقِ دلســوز
دلم شکستــ
چشمام بارونی شد
با گونه ے خیس
با صداے لرزون
آهسته
آروم
توی دلم گفتم
مگه میشه رفیق از رفیقش بیخبر باشه ؟
مگه میشه چند مـــاه چند مــاه هم و نبینن
مگه میشه رفیقت و بغل نکنی و
همه دلتنگی هاتو تو آغوشش نباری و
همه درد دل هات رو بهش نگی؟
مگه میشه ؟
میشه امامِ مهربونِ من باشی و
پناهم ندی؟
میشه حالم و ببینی و
نگــاهم نکنی؟
میشه درمون بلد باشی و
دردام و دوا نکنی؟
مگه میشه امام رضا ...
رنج ما را که توان برد به یڪ گوشه چشــم
شرط انصـــاف نباشــد که مداوا نکنی ...