بسم الله ...
قصه وکالت را زیاد شنیده ام !
اما قصه وکیلی چون تو را نه ...
تو که وکیل باشی همه حق ها گرفتنی است ...
پرونده ای که تو وکیل باشی قصه اش ستودنی است ...
وکیل که توباشی یک قدم با من است ده قدم باتو ...
در قصه وکالت تو به ازای دادخواهیت عشق و محبت است که هزینه می شود ...
از لحظه سپردن حالم به تو آرامش مهمان خانه زندگی ام شد ...
از روزی که ایمان آوردم تو وکیل منی و تنها پناهم ...
کتاب زندگی ام روی میزِ تو و تو آگاه از تمام خطوطش ، کلماتش ...
من یقین دارم که تو همه جا با منی و عاشقانه حقم را می ستانی ...
و تو در این عشق بازی ، پرده ازرازی بزرگ برداشتی
رازی که اسمش رامی دانستم اما رسمش را ...
رازی به اسم " توکل " ...
"توکل" قصه ای است که از روز ازل بر ایمان خواندی
و گفتی در هر تاریکی و پیچ و خم دنیا
و حتی درتمام لحظات روشنایی دستانت دردست من است ...
نگران نباش و به من اعتماد کن ...
"توکل"،" توکل" ...
اما من نفهمیده بودم راز این قصه را ...
روزها و شبها بر من گذشت تا که شیرینی اش را به من چشاندی ...
قصه ای که در آن خدا وکیل من است ...
و فهمیدم :
"حسبــنا الله ونعـــم الوکـــیل"
بسم الله ...
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در رنج ِ خود پرستی ...
راستش را بخواهی با خودم فکر میکنم
اگر همه چیز آن دنیا هم مثلِ این قانون ِ زندگی های ما باشد
اگر حساب ِ 2دو تا چهار تای همیشگی باشد ...
چقدر اوضاع ما خراب است...
هی مینشینیم و بلند میشوم میگویم ارباب به فریادم برس
بعد از خودم میپرسم تو برای اربابت چه کرده ای مگر ؟
حداقل روزی یکبار به او سلام کن که اگر یک روز نبودی
ارباب سراغی از دلِ سیاهت بگیرد
چقدر حسِ شرمندگی دارم ارباب
از خودم از تمام ِ آدم های مثلِ خودم
از برخی هم وطنانم که روسیاهمان کرده اند پیشِ شما
از همان حساب های 2تا چهار تای همیشگی
از ایمان های ضعیف
از امثالِ خودم که میگویند عرب ها فرهنگ ندارند
تمیز نیستند...
از امثال خودم که خودمان را خیلی خوب میدانیم
وقتی میشنوم جوانهای عرب امسال زیارت اربعین را نرفته اند
تا به زائران تو خدمت کنند
همه چیز مجانی
آب و غذا
جا و مکان
با اصرار و التماس
چقــــــــــدر دلهایشان به شمــــــــا نزدیک است
چقــــــدر با همه ی دل و جان شما را احساس کرده اند
در طرف دیگر
خودم را میبینم و
بی معرفتــــــــی و بی معرفتی
از آدم هایی که خــوب از زائرانت بعد از اربعین پذیرایی کردند !!
عده ای با کرایه های آنچنانی
عده ای با زبان و طعـــنه ...
شرمنده ام
از همه چیزمان شرمنده
از وضع حجابمان
از نماز های نخوانده مان
از این همه بی معرفتی
از این همه دوری از شما
از اینکه بهترین خلقِ شما را کوچک شمرده ایم
از اینکه ملاک برتری از تقوا به پول و مارک تغییر داده ایم
از همه چیزمان شرمنده ام
از اینکه اینهــــــــمه از شما دوریم شرمنده ام
از اینکه دلِ امام ِ زمانم را خون کرده ایم شرمنده ام
از اینکه حرف ِ خدا را شنیدیم و گوش ندادیم شرمنده ام ...
از این همه درد که میبینیم و دردمان نمیگیرد شرمنـــده ام
کاش کمی مثل ِ همین عرب های بادیه نشین بودیم فقط
کاش ...
چقــــدر کـــوچکــــــیم ما ...
ارباب
خودت دستـــمان را بگیر و کمی سربراهمان کن
مولا
یا صاحب الزمان
خودت نگاهی به دل ِ سیاهمان بینداز تا کمی نور بگیرد
ما حالمان خوب نمیشود
ما بدون شما حالمان خوب نمیشود
ما هر روز در این دنیا بیشتر غرق میشویم
بیشتر بی معرفتی میکنیم
خودت کاری کن بیشتـــر از این شرمنده ی شما نشویم
با اینهمه بی معرفتی بگو که در شبِ اول قبر به فریادمان میرسی
بگو که که به روسیاهی ما نگاه نمیکنی
بگو شما خاندان کرمید و حساب هایتان با دنیای ما فرق دارد ...
من حــر روسیاه تو ام یابن فاطمه
دســـــــتم و بگیـــر و عاقبتم را بخیـــــر کن ...
بسم الله ...
در میزنم که سائل این خانه ام کنی
دل باخـــته ام که با همه بیگانه ام کنی
وقتهایی که با روضه هات گریه میکنم حالم خوبه
احساس میکنم من و دیدی
حواست بهم بوده اون زمانی که من ...
اصلا وقتی برات گریه میکنم سبک میشم
روضتون برخلاف روضه حضرت مادر غم نمیاره به دل ِ آدم
وقتی گریه میکنی سبک میشی
حس خوبی داری
اما بعضی وقتها
بعضی وقتها
بعضی وقتها ....
روضه که همیشه همونه ...
چیزی عوش نشده
اما بعضی وقتها تو یه جایی یا یه موقعیتی هستی
که انگار تو رو بردن وسط دشت کربلا
همون روز
همونجا
میگن نگاه کن
روضه رو یه جورِ دیگه میفهمی
یعنی بعضی وقتها میذارین که یه کم بفهمیم چی به چیه
مثلِ امروز
وقتی توی بهشت زهرا روبروی سالن تطهیر
پدری جسمِ بی جون ِ کفن پوش کودش رو تو بغل گرفته بود و
با صدای بلند
با گریه میگفت:
خدایا همه ی زندگیم و ازم گرفتی ...
دیدن جسم ِ کفن پوش ِ یه بچه ی شاید یه ساله خودش برات میشه روضه
میشه یه روضه باز
اینجا این بچه کفن داشت
اینجا خونی نبود
گلوی بریده و تیر سه شعبه ای نبود
اما اونجا ...
اونجا همه ی اینها بود فقط یه چیزی نبود
ارباب شما با صدای بلند گریه نکردی و به خدا شکایت نکردی که چرا ...
فقط امانتش رو به خودش پس دادی و خدا هم قطره ای از خونش و برای زمینیا نذاشت...
بعضی وقتها حتی احتیاجی نیست روضه به این واضحی باشه
همین که مداح موقع خاک سپاری فقط یه جمله بگه کافیه تا آتیشت بزنه
چقـــدر با شکوه بدن بابا رو به خاک سپردین ...
اما کربلا بدن عزیزـ فاطمه ...
بدن بهترینِ بنــده هایِ خــــدا ...
چقـــدر بعضی وقتها تمومِ لحظات ِ زندگمون روضه است ارباب
یک پرده خوانـــدی از رویِ نی ، آتشـــــم زدی
این شعله را چگـــونه به دفتــر بیاورم ؟
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
شیوه حور و پری گرچه لطیف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد
چشـــمه ی چشـــمِ مرا ای گل خندان دریاب
که به امید تو خوش آبِ روانی دارد
تفآل زدن به حافظ شبهای یلدا رسمه اینجا ...
امسال به احترام جدتون یلدایی نداشتیم ارباب
اما
به سرم زد که به نیت خودم و شما ...
خیلی همه چی جور دراومد ارباب
ببین :
دلتشان شد سخـــنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشــــانی دارد ...
* * *
ماهِ صفر تموم شد
امشب شبِ اول ربیعه
امشب شب لیله المبیته
شبی که مولام علی عشق بازی کرد با خدا و پیغمبرش
امشب رسمه که از حضرت رسول مزد میخوان برای دو ماه عزاداریشون
من چی بخوام ارباب؟
وقتی شما رو دارم
وقتی هنوز محرمت تموم نشده بود
برای سومین بار من و راه دادی به حرمت ...
چقــــدر همه چی خوب بود
چقدر دلم برای نجـــف تنگ شده
چقــتدر دلـــم هوای سقـــا رو کرده
چقــــــدر دلـــم برات تنگ شده ارباب
برای اون شبِ جمعه ی رویایی حرمت
برای سینه زنی های حرم ...
من چی بخوام ارباب وقتی شما رو دارم ؟؟
عشقــــــت و هیچ وفت از دلـــم نگیــــر...
همین!
بسم الله ...
همیشه قبل ِ هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم ...
نمیدانم چرا انقدر با من مهربانی تو
نمیدانم کنارت میزبانم یا که ، مهمانم ؟
نگاهم روبروی تو بلاتکلیف میماند
که از لبخند لبریزم ، که از گریه فراوانم...
کاش راست باشد
اینکه میگویند دل، به دل راه دارد
اصلا همیشه گفته اند اینکه تو راهی زیارت بزرگی میشوی
معنایش این نیست که تو دلتنگ آنها شده ای
بلکه آنها دلتنگ تو شده اند و تو را خواسته اند به پابوسی شان
که وقتی تو گریه میکنی حتما آنها در چشمانت نگاه کرده اند
پس یعنی ؛ این حسِ دلتنگی که این روزها مثل خوره افتاده به جانم ، هم ...
***
من به دلم امید میدهم که حضرت رئوف حتما دعوت نامه ات را امضا میکند ...
من به دلم امید میدهم که اگر امام رضا نگاهت نمیکرد
در شام شهادتش اینگونه بغض گلویت را نمیفشرد و بی تابی نمیکردی
چقدر این روز های آخر ماه ِ صفـــر سنگین است حضرتِ سلطان
اصلا انگار از بعد از رفتن ِ رحمه للعالمین در روزهای آخر ماه صفر
تمام ِ غصه های دنیا روی دلِ آدم آوار میشود
از همین الان دلشوره ی خانه ی مــادر ، را دارم ...
د لــ ــ ــ م آرامشی میخـــواهد از جنس ِ نگـــاهِ شما
از جنسِ دل ِ رئوف و کلام مهـــربان ِ شما حضرت ِ سلطان
امتحان کردم و دیدم که میان ِ حرمت ، هیچ ذکری قسمِ حضرت ِ زهرا نشود
آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشــــت، عاشقی با اگر و شاید و اما نشود