بسم الله....
تسبیــح نیستم اما ... نفسم را به شماره انداخته
شوقِ دستـــهایِ ... تـــو
امشب که بغض دارم برات مینویسم
که ببینیم
که باور کنی به جز تو کسی و ندارم
امشب میخوام به همه دنیا بگم
که منتظر تو ام
عاشق تو ام
که اگه بیای همه چی درست میشه
که تو قرار نیست تو جهان آشوب کنی
قراره بیای تا دوای همه درد ها باشی
تا دیگه هیچ بدی ای تو دنیا نباشه .
من عاشقت شدم
بدون اینکه ببینمت
بدون اینکه حتی احساست بکنم
اما ازت دورم
دلت و بارها شکستم
میدونم
میدونم که از بی معرفتی ما دلت خونه
اما بیا
ببین به جز خودت هیشکی نداریم
به تنهایی و غریبیمون رحم کن
بیا بزار هیچ کدوم انقدر خسته و تنها نباشیم
بیا پناهمون شو
بزار به همه دنیا بگیم آقامون که یه عمر منتظرش بودیم اومد
نه فقط برای ما
که دست همه ی شماها رو هم میگیره و کمکتون میکنه
من دلم روشنه که میای
خیلی زود میای
من چشام به راهته که بیای
اگه اومدی
سر راهت این روسیاه و هم دستش و بگیر
با خودت ببر
شاید یه جا به کارت اومد ....
بیـــا تا کفترا دورت بگـــردن ....
براشون هر قددم، دونـه بپاشی ...
بسم الله ...
مرا هـــزار امید است و هر هزار توئــــی
شروع شادی و پایان انتظار توئــــی
بهار ها که زِ عمــرم گذشت و بی تو گشت
چه بود غیر خزان ها اگر بهار توئــی
تو میای و همــه دردامون دوا میشه ...
امروز اولین روز سال نو میلادی ...
درست و دو ماه و چند روز از سال نو قمری گذشته است ...
درست دو ماه و چند روز به پایان سال شمسی باقی مانده است ...
امشب سالروز آغاز ولایت شما بر کل جهان هستی ...
تمام این سال های شمسی و قمری و میلادی آمد و رفت!
چشمانِ ما چشم انتظار منجی است ...
در این روز باید شاد بود و شادی کرد ...
آقا
به دلهای یخ زده مان نگاه نکن
لبخند زدن را خـــوب بلدیــم
شما فقـــط بیا
ببین گرمای وجودت چگونه سردی نگاه هایمان را خواهد برد ...
آغـــاز امامتت مبـــارک
جانِ ناقابلمان فرش ِ قدوم مبارکت
شما فقط ظهـــور کن ...
دلم صراحی لبریـــز آرزومنــدی است
مرا هـــزار امیـــد است و هر هــزار توئـــی
بسم الله ...
از ما زمینیان به شما ، آسمان سلام
مولای دلشکسته ، امام زمان ، سلام
این روزها هزار و دو چندان شکسته ای
حالا کجای روضه ی بابا نشسته ای ؟؟
بعضی وقتها بعضی حس ها خیلی واقعی میشه
یه جوری که با جون و دلت احساس میکنی
یه جوری که تا عمـــر داری فراموشت نمیشه
حتی اگه یه لحظه ی کوتاه باشه ...
مثل ِ مهمونی ما سه سالِ پیش خونه ی شما
ماه ِ مُــحرم
تو بهبه ی بساط های نذری و خیراتی
وقتی از کربلا و نجف برگشتیم و اومدیم سمت سامرا
وقتی تمام اون مدتی که تو کربلا و نجف بودیم لب به هیچ نذری نزدیم
بهمون گفته بودن فقط توی سامرا اجازه دارید ...
با اینکه وقت زیارتمون خیلی کم و کوتاه بود
با اینکه چند دقیقه بیشتر نبود
اما تا عمر دارم فراموش نمیکنم
مزه ی اون چایی نذری خونتون و فراموش نمیکنم آقا سید مهـــدی
چقـــدر اونجا همه ی حس ها واقعی بود
احساسمون مثل حرم های دیگه نبود
احساس میکردیم توی خونه ی امام خودمونیم
بالاخره تونستیم سرمون و بالا بگیریم و بگیم بابا ما هم یه صاحبی داریم
ایناها
اینجا خونشه ...
اینجا مزار عزیزترین آدمای زندگیشه
پدرش و مادرش ... پدر بزرگ و عمـــه ...
گرچه جایی غریب تر از سامرا نیست
یعنی ما برای رفتن به خونه پدری امام زمانمون باید با اونهمه سختی ...
تازه از غربت سامرا میشه فهمید غریبی شما رو آقا
مصیبتِ امشب از اون مصیبت هاست که جنسش واقیعه ...
تسلیت میگیم به صاحب عزایی که هست
حیُّ حاضــــره
الحمد لله ...
صاحبمونی
قلب و جونمون مالِ شماست ...
معلومه که امشب هر کی اسم پدرتون و بیاره
و بخواد خدمت شما برسه برای تسلیت نگاهش میکنید و جوابش و میدید
مگه میشه غیر از این باشه ...؟
مگه میشه نگاهمون نکنی ؟
مگه میشه دستمون و نگیری ؟
آقا ما خیلی شما رو کم داریـــم
تو لحظه ، لحظه ی زندگیمون به شما محتاجیــــم
آقا دعای ما گنه کار ها و رو سیاه ها به جایی نمیرسه
بیاید،امشب به حق ِ پدرتون
خودتون برای ظهــور ِ خودتون دعـــای فــــرج بخونیـــد
گویا دوباره بی کس و بی یار و خسته ای
این روزها کنــار دو بستر نشسته ای
انگـــار غصه دار جراحات سینه ای
گاهی به سامرایی و گاهی،مدیـــنه ای
بسم الله ...
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در رنج ِ خود پرستی ...
راستش را بخواهی با خودم فکر میکنم
اگر همه چیز آن دنیا هم مثلِ این قانون ِ زندگی های ما باشد
اگر حساب ِ 2دو تا چهار تای همیشگی باشد ...
چقدر اوضاع ما خراب است...
هی مینشینیم و بلند میشوم میگویم ارباب به فریادم برس
بعد از خودم میپرسم تو برای اربابت چه کرده ای مگر ؟
حداقل روزی یکبار به او سلام کن که اگر یک روز نبودی
ارباب سراغی از دلِ سیاهت بگیرد
چقدر حسِ شرمندگی دارم ارباب
از خودم از تمام ِ آدم های مثلِ خودم
از برخی هم وطنانم که روسیاهمان کرده اند پیشِ شما
از همان حساب های 2تا چهار تای همیشگی
از ایمان های ضعیف
از امثالِ خودم که میگویند عرب ها فرهنگ ندارند
تمیز نیستند...
از امثال خودم که خودمان را خیلی خوب میدانیم
وقتی میشنوم جوانهای عرب امسال زیارت اربعین را نرفته اند
تا به زائران تو خدمت کنند
همه چیز مجانی
آب و غذا
جا و مکان
با اصرار و التماس
چقــــــــــدر دلهایشان به شمــــــــا نزدیک است
چقــــــدر با همه ی دل و جان شما را احساس کرده اند
در طرف دیگر
خودم را میبینم و
بی معرفتــــــــی و بی معرفتی
از آدم هایی که خــوب از زائرانت بعد از اربعین پذیرایی کردند !!
عده ای با کرایه های آنچنانی
عده ای با زبان و طعـــنه ...
شرمنده ام
از همه چیزمان شرمنده
از وضع حجابمان
از نماز های نخوانده مان
از این همه بی معرفتی
از این همه دوری از شما
از اینکه بهترین خلقِ شما را کوچک شمرده ایم
از اینکه ملاک برتری از تقوا به پول و مارک تغییر داده ایم
از همه چیزمان شرمنده ام
از اینکه اینهــــــــمه از شما دوریم شرمنده ام
از اینکه دلِ امام ِ زمانم را خون کرده ایم شرمنده ام
از اینکه حرف ِ خدا را شنیدیم و گوش ندادیم شرمنده ام ...
از این همه درد که میبینیم و دردمان نمیگیرد شرمنـــده ام
کاش کمی مثل ِ همین عرب های بادیه نشین بودیم فقط
کاش ...
چقــــدر کـــوچکــــــیم ما ...
ارباب
خودت دستـــمان را بگیر و کمی سربراهمان کن
مولا
یا صاحب الزمان
خودت نگاهی به دل ِ سیاهمان بینداز تا کمی نور بگیرد
ما حالمان خوب نمیشود
ما بدون شما حالمان خوب نمیشود
ما هر روز در این دنیا بیشتر غرق میشویم
بیشتر بی معرفتی میکنیم
خودت کاری کن بیشتـــر از این شرمنده ی شما نشویم
با اینهمه بی معرفتی بگو که در شبِ اول قبر به فریادمان میرسی
بگو که که به روسیاهی ما نگاه نمیکنی
بگو شما خاندان کرمید و حساب هایتان با دنیای ما فرق دارد ...
من حــر روسیاه تو ام یابن فاطمه
دســـــــتم و بگیـــر و عاقبتم را بخیـــــر کن ...
بسم الله ...
ﺍﻱ ﺑﻴﻘﺮﺍﺭِ ﻳــﺎﺭ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﺍﺷﻜﺒﺎﺭ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﻋﺠﻞ ﻋﻠﻲ ﻇﻬﻮﺭﻙ ﻭ ﻳﺎﺑﻦ ﺍﻟﺤﺴﻦ ﺑﮕﻮ
ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻭ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺗﺎ ﭘﺎﻱ ﺟﺎﻥ ﻣﻜﺶ ﺩﻣﻲ ﺍﺯ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺳﺖ
ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺑﻲ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ﺑﺨﻮﺍﻥﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﻋﻬﺪ ﺑﺴﺘﻲ ﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻱ ﺩﻋﺎﻱ ﻋﻬﺪ
ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﻲ ﻧﺜﺎﺭ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﻳﺎﺑﻦ ﺍﻟﺤﺴﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﺎﺩﺭ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺭﻭﻱ
ﺑﺮ ﮔﺮﺩ ﺁﻥ ﻣﺰﺍﺭ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺍﻱ ﺩﺍﻍ ﺳﻴﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍ ﺑﺮ ﺩﻟﺖ ﻣﺪﺍﻡ
ﺑﺎ ﻗﻠﺐ ﺩﺍﻏﺪﺍﺭ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺁﻣﻴﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺩﻋﺎﻱ ﺗﻮ
ﺩﺳﺖ ﺩﻋﺎ ﺑﺮ ﺁﺭ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺍﻟﻬـــﻢَّ ﻋﺠِّـــﻞ ﻟِــﻮﻟﯿﮏَ ﺍﻟﻔـــﺮﺝ
بسم الله ...
این روزهـــا با خـــودم میگویم :
تو هـــم برای خودت امامــــی داری
کسی که در زمان ِ تو حاضـــر است
کسی که بتوانی به او تکیـــه کنی
چشم ـ دلت را باز کن
امام ِ تو حاضر است
همین جا
کنار تـــو
در شهر و دیارِ تـــو
با او درد و دل کن
حرفهایت را به او بزن
من که شمـــا را نمیبینم اما میدانم
شما هم مرا میبینی و هم صدایـــم را میشنوی
پس میگویم :
دلــــم بهانه ات را میگـــیرد آقــــــا ...
بیــــا تا همــــه بدانند ما هم صاحبی داریم
ما هم مولایی داریم
من جایی را ندارم که به دنبالت بگردم
تو بیـــا و من را پیدا کن ...
من هــــوایت را کرده ام آقــــا
همین !