نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم


♥ اَلسَّلامُ عَلیــکَ یــا بَـقیـَــهَ الله فی اَرضِــه ♥

از خـــدا
فقــــط تــــو
برای زمیـــن
باقــــی مانـــده ای
بـرگـــــرد ...

بایگانی

برون نمیرود از خاطرم خیالِ وصـالت ...

بسم الله...

هوالمعـــشوق .


بغلم کرد و

بوسیــــد و

محڪـــم تو آغوشش گرفت ...

گفت این بدن به ضریح امام حسین رسیده،

این و ڪہ گفتـــ

دلم شڪست و از آغوشِ او

پَــــر کشیـــد تا آغوشِ اربـــاب

درست روبروی حرمش

درست چسبیده به ضریح

اشڪهام جاری شد

اشڪهام و کہ دید 

گفت اونایی ڪه از ڪربلا برمیگردن 

دلشون نازڪه و

 زود میشڪنه و

زود به زود بهانہ میگیره و

برای ارباب دلتنگ میشن ...


اربابِ خــــوبم 

اربابِ مهربونم 

با بغض برات نوشتم

با همود دلِ تنگی که زود میشکنہ و بهونہ میگیره 

شبِ جمعہ است 

راهےبه حرم ندارم

میخوام بیام هیأتت 

میشه یه ڪم من و تو بغلت بگیری 

تا همہ ی غصہ هامو برات ببارم... ؟

  ما روزه دارها همه یادِ لـــبِ توایم

    ای تشنه لب تــــر از همـــه ی تشنه ها ، حسیـــن


راز و نیـــاز ...

بسم الله ...

هوالمعبود .


میگفت یکے یہ غلامے رو دید

کہ از سرما داشت مےلرزید و

فقط یه تن پوشِ نازڪ به تن داشتــ ...

رفت جلو و بهش گفت 

چرا بہ اربابت نمیگی برات یہ لباس گرم بخرہ

تا اینجوری نلرزے

گفت حاشا کہ من بہ اربابم حرفے بزنم و

ازش چیزے بخوام

اربابم خودش داره من و میبینہ و 

از حالم خبر داره و

میدونہ کہ چے نیاز دارم ...

     .......

خدایـــا

تو هم منو میبینے

میبینے که دارم مےلرزم

میدونے رازم و

میبینے نیازم و

من فقط این شبها میام درِ خونه ت گدایے

گدایےِ همون چیزے کہ خودت قرارہ برام مقدر ڪنے و

بهم بدے....

خدایا دستم و بگیر 

بهم نگاه کن،

تا از دستت نرفتم ....


بسم الله... 

هوالمعبود. 


گفتی ناامیدی بزرگترین گناهه

گفتی و من رو یک عمر 

به رحمت و مغفرتت امید وار کردی... 

همیشه هم دستم و گرفتی 

همیشه هم گناهم و بخشیدی 

حالا چطور بعد این همه سال

بعد این همه در خونه ت بودن 

دلم باورش بشه 

که نا امید و دست خالی 

از خونه ی حسین ات بیرونش کردی؟ 

من نا امیدی رو بلد نیستم 

نا امیدی از خونه ی امام حسین و

بلد نیستم... 

من بی حسین بودنت رو بلد نیستم 

من یه عمره به خودم گفتم 

امام حسین مال روسیاه ها و گنه کارها هم هست

حالا چه جوری باورم بشه دلم آروم نشده و

 اربابم نگاهم نکرده و

دست خالی از در خونه ش ردم کرده...

إِلَهِی کَیْفَ أَنْقَلِبُ مِنْ عِنْدِکَ بِالْخَیْبَهِ مَحْرُوماً

 وَ قَدْ کَانَ حُسْنُ ظَنِّی بِجُودِکَ أَنْ تَقْلِبَنِی بِالنَّجَاة مَرْحُوماً 

الَهِی لَمْ أُسَلِّطْ عَلَی حُسْنِ ظَنِّی قُنُوط الاَْیَاسِ

 وَ لاَ انْقَطَعَ رَجَائِی مِنْ جَمِیلِ کَرَمِکَ...


نوکر خوبی نبودم خودمم میدونم آقا...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

عشق یعنی اشک توبه در قنوت...

بسم الله... 

هوالمعبود.


وقتی که سر به سجده میگذارم و

با تمام وجود 

از تمام گناهان گذشته و حال و آینده 

به سوی تو پناه می آورم و استغفار میکنم

با تمام وجود 

آغوش تو را احساس میکنم 

که میبخشی و 

لبخند میزنی و 

فراموش میکنی و

دیگر هرگز 

خطاهایم را به رویم نمی آوری 

اما... 

این روز ها 

مدام با خودم میگویم 

چه خوب است که تنها تو خدایی و 

خدایی میکنی 

که بندگانت

گناه نکرده را به هم نسبت میدهند

وای به حال روز کسی 

که دیگری

گناه کرده اش را بداند و

تا آخر عمر... 

عشق یعنی سر سجود و دل سجود 

    خواندنش با نام ستار العیوب... 


من به پایان آمده کارم، خودت آغاز کن...

بسم الله... 

هوالمعشوق. 


 کربلا

 دوباره 

سهم من

 ازت

 دوری.... 

    

بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت...

بسم الله... 

هوالمعشوق. 


سخته با یک دنیا امید بری 

با دست خالی و 

نا امید برگردی. 

سخته به روت بیارن 

گناه کاری و روسیاه

سخته به خونشون راه ندنت و

پشت در بمونی.... 

    بیچاره ام نگیر زمن سرپناه را 

    از من مگیر در زدن گاه گاه را 

    از شب زده دریغ نکن نور ماه را

    تو سر به راه کن  من گم کرده راه را... 


بهتر از او نیست ما را میخرد،نوکرش را پیش بابا میبرد.

بسم الله... 

هو المحبوب. 


تمام بین الحرمین 

پر شده بود 

از سفره های بزرگ و کوچک 

حضرت رقیه سلام الله علیها 

به خودم که آمدم،  دیدم

شب میلاد صاحبم 

در کربلای یار نشسته ام 

سر سفره ای که حضرت ریحانة الحسین بانی اش بود

و من بی آنکه بدانم 

کربلای امسالم را هم 

از دستان کوچک او

که خوب رسم بزرگی کردن را میداند

روزی گرفته بودم.

درست مثل اربعین و ایام شهادتش 

حالا در روز میلاد حضرت رقیه خاتون 

در کربلای ارباب نفس میکشیدم...

با خودم گفتم 

چه خوب است

 که دل آدم صاحب داشته باشد

آن هم صاحبی به این مهربانی و کرامت.

حیف از عمر کوتاه چون برگ گل ات بانو... 

   یک یا رقیه گفته ام و جان گرفته ام

    آشفته حال بودم و سامان گرفته ام

   از دست این کریمه خودم نان گرفته ام

      نذر سه ساله سفره ی احسان گرفته ام


بوی جانی سوی جانم میرسد...

بسم الله... 

هوالمحبوب. 


یک:


باورش راحت نیست 

با همه ی روسیاهی

اما 

تو را خواسته اند 

تو را نگاه کرده اند 

تو را به حضور طلبیده اند 

و چرا با پای دل و 

از عمق جان 

به پیشگاهشتان مشرف نشود

کسی که تمام دار و ندارم شما هستید 

دلتنگ نجف 

دلتنگ کربلا

دلتنگ کاظمین 

و در حسرت سامرایی دوباره 

حالا یکبار دیگر خوشبختی نصیب دلت شده است

و کاش برای سفر عشق 

دیگر برگشتی نباشد... 

     پروازمان دهید که بی بال و پر شدیم

            یک عمر در هوای شما در به در شدیم 

   کالیم و خشک و زرد،  خدا را چه دیده ای 

        شاید به لطف یک نفست بارور شدیم.... 


دوباره شوق زیارت هوایی ام کرده...

بسم الله...

هوالمحبوب. 


دو:


و حالا این دل 

بیشتر از شش گوشه ی ارباب 

بهانه ی شش گوشه ی امامین عسکرین 

را گرفته است 

بهانه ی خانه ی پدری امام زمانش را 

بهانه ی جایی که امید وار است 

آخرین نفس هایش در این دنیا 

کنار نفس های امام زمانش باشد... 

به این روسیاه ناقابل بی چیز 

بگویید که این بار 

امیدش را ناامید نمیکنید... 

بخوان مرا که به عشق تو مبتلا باشم

         بخوان مرا که هوائی سامرا باشم...