نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم


♥ اَلسَّلامُ عَلیــکَ یــا بَـقیـَــهَ الله فی اَرضِــه ♥

از خـــدا
فقــــط تــــو
برای زمیـــن
باقــــی مانـــده ای
بـرگـــــرد ...

بایگانی

۱۹۳ مطلب با موضوع «دلنوشـــته های معشـــوق» ثبت شده است

بانو رسیده بود به ساعات آخرش...

بسم الله...

هوالمعشوق.


گفته بود بسترش را 

به زیر آفتاب پهن کنند

لحظات آخرش بود 

میخواست مثل حسین اش

مجروح و تشنه لب شهید بشود،

زینبی که ظهر عاشورا 

همانجا روی تل جان داد.

زینبی که بعد از عاشورا 

روزی هزار بار با خاطرات کربلا

و از غم دوری برادرش شهید شد.

حالا وقتش رسیده که بعد از یکسال جدایی

به وصال معشوق اش برسد...

   حسین جان؛

       جان میدهم به بستر مرگم در آفتاب

                مثل تن به خاک بیابان رهای تو.... 

                

سیزده مرتبه از عشق تو جان میگیریم....

بسم الله...

هوالعلی.


    دوست دارم بخوانمت بابا

        دوست دارم بخوانی ام نوکر

   صدو ده مرتبه بمیرم با

         یا علی، یا ابالحسن، حیدر...



میگن دردهاتون رو 

به باباهاتون بگید.

 باباها مثل کوه 

پشت بچه هاشونن و

هواشون و دارن...

   ***

تو نجف 

روبروی ایوون طلا 

زانو میزنم

زل میزنم به اون بارگاه منور و قشنگت

میگم تو که درد من و میدونی بابا 

درمونش رو  هم خودت بده...

بعد از سه روز مهمون نوازی و

کنارش بودن

بعد از سه روز دل به بابایی سپردن

دلم و راهی کربلای حسینش میکنه

تا آروم و قرار بگیره 

آره 

دوای دردم همینه بابایی 

کربلای حسین ت

 ***

میلادت مبارک مولا

مبارک دل همه شیعیانت 

که اگر شما رو نداشتیم 

تا ابد یتیم بودیم.


    گفته ای هر که بمیرد به تو خواهد پیوست

            سیزده مرتبه با نام علی میمیریم.... 


حضرت شاهزاده..

بسم الله...

هو المعشوق.


تا که انگور شود مِی، دو سه سالی گذرد

       تو به شش ماه شدی، ناب ترین باده ی عشق 



و خداوند

دستان کوچکت را آفرید 

تا گره های بزرگ را باز نمایی ؛

و چه نیاز به گفتن 

که به شکستن دلی،

درمان درد ها را 

خودت خوب میدانی 

حضرت شاهزاده...

       دریاب این گدا را،ای حضرت مسیحا

              شهزاده ای تو آری، داری هوای ما را...


آرام دلها...

بسم الله...

هوالمعشوق.


اولین بارش بود که اومده بود کربلا

تعریف میکرد قبل از وارد شدن به حرم

یک دنیا دلشوره و بیقراری داشت و

اشک امونش رو بریده بود.

اما بعد از زیارت

بعد از اینکه چشماش اولین بار 

ضریح خوشگل آقاش رو دیده بود

دیگه هیچ خبری از اون بیقراری ها نبود

میگفت دلش 

آرومه آروم شده بود....

راست میگفت 

بعد از زیارت ارباب 

دل آدم عجیب آروم میشه

انگار امام حسین هر چی دلشوره و بیقراری 

که جنسش برای این دنیاست و ازت میگیره و

دلت رو آروم میکنه. 

عوضش 

دلت بی تاب و بیقرار خودش میشه و

دیگه نمیتونی یه لحظه دوریش رو تحمل کنی...

       حسین جان؛

       خدا کند که بمیرم   زمان دیدن تو

           که مرگ حین زیارت ، بجز سعادت نیست.


عشق اول و آخر...

بسم الله...

هوالمعشوق. 


دستانم ؛

به جز حلقه های ضریح تو 

در دستان معشوق دیگری گره نخورده است.

لبهایم ؛

فقط بر ضریح تو بوسه زده است.

آغوشم ؛

تنها ضریح تو را بغل گرفته، 

تنها تو را با تمام وجود احساس کرده است.

حق بده که تنها با تو آرام میشوم،

راست میگویند

عشق اول چیز دیگری است. 

      آرام جانم 

         ح س ی ن...


هوای دل عاشق ها...

بسم الله...

هوالمعشوق.


عاشق که 

به جز معشوق 

کسی را ندارد...

باید 

هوای دل عاشق ها را داشت 

درست مثل تو 

     ح س ی ن جانم... 


شرح فراق...

بسم الله...

هوالمعشوق.


اولین بار بود که میرفت کربلا.

بهش گفت :

میری اما کامل برنمیگردی

یه چیزی و اونجا جا میزاری

یه تیکه از دلت رو...



حالا سالها از سفر اولش گذشته 

راست میگفت

رفت اما کامل برنگشت 

تمام دلش رو اونجا جاگذاشت و اومد.

برای همینه که 

که دلش فقط تو کربلا آروم میشه

برای همینه که همیشه 

بیتاب و بیقرار کربلاست...

حالا همون دلی که اونجا جاش گذاشته

برای شما 

برای مهربونیهاتون

برای کنارتون نفس کشیدن و

زندگی کردن

پرمیکشه ارباب.

پر میکشه و شبهای جمعه 

میاد یه گوشه بین الحرمین

زل میزنه به پرچم سرخ گنبد و بارگاه شما...

همون دلی که اونجا جاش گذاشته 

می افته روی سنگفرش های بین الحرمین

می افته زیر پای زاىرا و

التماس دعاهاش رو بدرقه ی خاک قدومشون میکنه...

        جانا چه گویم؟  شرح فراقت... 

            چشمی و صد نم،  جانی و صد آه... 


خدا جدا نکند، مرا ز تو یا حسین...

بسم الله...

هو المعشوق. 


         عید آمـد و من خانـه تکانی کـردم

                   از دل هــمه را تکـانده ام الا تــو... 



یکسال گذشت 

عمر رفاقتمان چند ساله شد

رفاقتی که فقط شما مهربانی کردید و

من.... 

یکسال همه جا رفتم و گشتم 

درب هر خانه ای 

پیش هر کسی... 

اما

هیچ کسی رفیــق تـر 

مــهربان تـر 

معشــوق تـر

عزیــز جـان تـر از شما

نبوده و نیست...

تنــها کسی که آرامم کرد

تنــها جایی که همه ی دنیا و 

تعلقاتش را فراموش کردم

کنارِ شش گوشه ی شما بود. 

ارباب مهربانم

ارباب مهربانم

ارباب مهربانم

مرا از در خانه ات جــدا مـکن

 فقـط همـین.

     تـو مثلِ من سر کویـت هـزار ها داری

           ولی بدان که گــدایت فقـط تــو را دارد...


حسیـن ِفـاطمه...

بسم الله...

هوالمعشـوق.


مگر بدها دل ندارند؟

عاشق نمیشوند؟

نمیتوانند تــو را دوست داشته باشند؟ 

من ؛

همان بـدِ کوچـکم

که عهد و پیمان میشکند

اما، 

دوستت دارم

خیلی دوستت دارم حسیـنِ فاطمه.

    ****

حسین ِفاطـمه؛

وقتی با این نام صدایت میزنم 

چقـدر آرام میشوم...

 چه گویـمت؟ که تـو خود باخـبر ز حالِ منی

          چـو جان، نهان شده در جسم پر ملالِ منی...

   

بیا و این غم و این انتظار را بردار...

بسم الله...

هوالمعشوق.


     چون خیالت دم به دم در اضطراب آرد مرا 

           پس وصالت تا چه خواهد کرد با روز و شبم...



جمعه ها حرمش خیلی شلوغه  

زاىرها از راه دور برای زیارت شب جمعه اومدن کربلا و

تا عصر جمعه هم کنار اربابشون میمونن...

عصر جمعه هرجا باشی دلت میگیره

وقتی آقات رو ندیده باشی 

وقتی آقات نیومده باشه...

اگه توی کربلا باشی و

تو اون شلوغی بین الحرمین 

باز هم مولات رو نبینی 

عصر جمعه برات دلگیر تر هم میشه.

میشی مثل آدمی که

 همه ی امیدش و از دست داده باشه...

     نفس نفس به امید تو عمر میگذرد

               امید میرود آری، امید می آید...