بســم الله ...
آمــدی نــازترین یــاسِ معطـــر باشی
در دل خسته ی ما عاطـــفه پــرور باشی
یـک مــاه آفریده ای
یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد
او مسیحی است
ولی از تو شفا می خواهد
باز با شـوق یکی چادر کوچک آورد
دختــری نذر نگــاه تو عروسک آورد
بسم الله...
شهــر شد بی تــو چــراغانــی و نــور افشــانی
بــینِ مــا فاصــــله هـــا را تــــو فقــط میــــدانی ...
نگاه کن به کوچه ها
خیابان ها...
ببین هنوز نیامده چه غوغایی کردی
چقدر حال همه خوب است
چقدر بهانه ی به دنیا آمدنت خوب است
چقدر امشب کوچه ی ما زیبا شده بود
چقدر گل
چقدر گلاب
چقدر عود
چقدر اسپند...
نگاه کن چه مهربان شده اند همه
سر راهمان را میگیرند و با اصرار
با شربت و شیرینی کاممان را شیرین میکنند...
چشمانمان را که خوب باز کنیم میبینیم....
وقتی تولدت بهانه ای میشود برای این همه زیبایی
برای مهربان شدن اهالی این دیار
روزی که خودت را نشانمان دهی
چه گلستانی میشود دنیا...
و چقدر برای دلــم خــوب است
در این روزهای دوری و فـــراق
حتی برای چند روز
حتی برای چند ساعت
حتی برای چند لحظه
از این متفاوت شدن روزها
از این شیرین شدن لحظه ها
آرام بگیرد و با خودش زمزمه کند
تـــو میــای و همه دردامون دوا میشه
تـــو میـــای و دلا خونه ی خـــدا میشه...
تو میــای و دلــــم وا میشه....
بسم الله...
به راهـــت خیـــره میمانم و میـــدانم کــه می آیی...
در آخر باز هم
گره ی کار به دست خودت باز خواهد شد...
و در آخرین شب غیبتت
درکنار خانه ی کعبه
سر به سجده می گذاری و تا صبح
ذکر أمَن یُجیب میگیری....
ُ آری
قلبت از این غیبت طولانی گرفته
از شیعیانی چون ما
از اینهمه غریب بودنت آقا...
از بی مهری های ما....
و تا اذان صبح میخوانی و ندبه میکنی...
«أمَن یُجیبُ المُضظَرّ إذا دَعاهُ وَ یَکشِفَ السّوء»
مگر به جز خودت کسی مضطر شده از این غیبت؟
از اینکه هستی اما تو را نمیبینیم
نمیشناسیم....
مگر مظطر شدیم که دعایمان برای ظهورت به اجابت برسد؟؟
و از حال تو ملائک به گریه افتاده
و ندا می آید:
برخیز که خداوند دعایت را مستجاب
و فرج را امضاء نمود...
****
مولای خوبم
قربان دل شکسته ات...
که حتی در بین منتظرانت هم غریبی
دیگر زمان آن رسیده...
ندبه های ما به جایی نمیرسد...
کسی اینجا مضطر نیست
چشمان کسی منتظر نیست...
دلی نگرانت نیست
دیده ای به راهت خیره نمانده است
و ما فقط لاف عاشقی میزنیم
اما تو برای حال دل خود
برای نور دیده ی ما
بخوان تا صبح دعای «أمَن یُجیب...را
بخوان که گره ی کار
با نجوای دل ی شکسته ی تو باز خواهد شد.
مولا بخوان تو آیه ی «أمن یُجیب» را
زیرا که می رسد به اجابت دعای تو....
هـو المحــبوب ...
با آمـــدنت قاعــده ی عشـــق به هــم خـــرد
مجنـــونِ تـــو لیـــلا شــد و لیلای تـــو مجـــنون ...
درست همـــین جاست
اگر قرار است دســتم به گوشه ای از ضریحِ تـــو برسد
همیشه همین گوشه
همین کنـــار
درست پایــین پای ِ خودت نصیـــبم میشود ...
یعنی صـــورت من کـــفِ پای تـــو و علیِ اکبـــرت ارباب
و کدام گوشه دلچسب تر از این کنجِ شش گوشه ی با صفای تو ؟؟
****
رسم است میانِ پدر و مادر های ما
جوان هایشان را به علیِ اکبـــر تو میسپارنـــد
و اگر قرار است جوانی را به جوانی بالاتـــر از خود سوگند دهـــند
چه کسی بهتـــر از علی ِ اکبـــرت مولا ؟
من صدایش میکنم دلـــبر
علی اکبـــرِ لیلای شما را
جـــوانِ رعنای شما را
من جوانی ام را به جوانیِ علـــی اکبرت سوگند میدهم
تمـــآمِ جوانــی ام را بگیـــر و
در راهِ علی اکبـــرت پیـــــــــــرم کن ارباب ...
حسین جـــان ؛
بگمانم که نبـــی تابِ فــراقِ تــو نداشت
علــی اکبــــر شــد و آمـــد که کنـــارت باشـــد ...
هــو المحــبوب ...
تـــو را سجــاده داران میشناسند
تـــو را سجــده گزاران میشناسند ...
ای زیـــنت تسبیح و دعـــا زمــزمه هایت
در حیـــرتم آخر بنویسم چه برایــت ؟
***
این شبها و روزها که کربلای اربابم
غرق در شادی و سرور است
که گل باران شده حریم سقا و
عطر افشان شده ضریح مولا
حکایت حریم شما اما جورِ دیگری است
و شاید فقط بابای مهربانم
امام زمانم
به تنهایی زائر مزارتان باشد
***
رسمِ گدایی را اگر بدانیمن کمــــتر از آنــم که به پای ِ تو بیفـــتم
عالم شده سجــــاده و افتــاده به پایـــت ...
هــو المحـــبوب...
حضرت سقا؛
و خدا تو را برای حسین اش آفرید تا عشق برادر داشته باشد
به جشن و پایکوبی نشسته است هفت آسمان،
لحظه روشن ورود ماه بنیهاشم را...
فرشتگان، پیوسته در طوافند، گاهواره ادب را.
عباس بن علی،
تو پلک گشودی و دنیا برای همیشه،
زیر سایه امن مهربانیات، ایمن شد.
تو پلک گشودی و سرگردانی آبهای جهان، تمام شد.
تو پلک گشودی و کربلا نفس راحتی کشید.
چه بشارتی با خود آوردهای.
خبرش کنید؛ علی به جشن و پایکوبی نشسته است هفت آسمان، لحظه روشن ورود ماه بنیهاشم را...
فرشتگان، پیوسته در طوافند، گاهواره ادب را.
عباس بن علی،
تو پلک گشودی و دنیا برای همیشه، زیر سایه امن مهربانیات، ایمن شد.
تو پلک گشودی و سرگردانی آبهای جهان، تمام شد.
تو پلک گشودی و کربلا نفس راحتی کشید.
چه بشارتی با خود آوردهای.
خبرش کنید؛ علی را.
اینک این عباس است؛
ماهتاب آسمان ولایت که از پرتو عنایات نبوی
و انعکاس قرابت علوی
تا همیشه تاریخ در آسمان کربلا میدرخشد
و راهیان سرزمین نور را با تبسّم آسمانی خویش، بدرقه میکند
سلام بر عباس ای غیرت مجسم'ای قامت فتوت...
هــو المعــشوق ...
حسیــــــــــــن جــــان ؛
مثــل ِ یک مُـــرده که یک مرتـــبه جان میگیرد
دلـــــم از بردن نـــامت هیـــجان میگیــرد ...
نام ِ تـــو میبرم و نوبــت پروانگی است
در من از روزِ ازل یک رگ ِ دیـــوانگی است ...
***
الســـلام ُ علیک ای عشــــق
الســـــلامُ و علیــــک یا اباعید الله ...
و خـــداوند تـــو را آفرید
تا امشب تمامی عرش و فرش غرق ِ در سرور و شادی باشند...
و مـن روزی به دنیـــا آمـــدم
که عاشق ِ تـــو شدم
و شکــــر خدای را که عشقت را روزیِ دل ِ شکسته ام کرد ....
و من امشب با دلی دلتنگ
با چشمانی گریان
روزهای خــوب ِ کنـــار ِ تو بودن را به خاطـــر می آورم
و برای میلادت
برایِ تــــو را داشـــتن
جشـــــــن میگیرم ....
شـــاه را کرد تجســم و به پایــش افتــاد
مثـــل ِ هــر بار فقــط باز گـــدا گفت : حـــــرم
بســـم الله ...
یـا ابـاصـــالح المهـــدی
شعــــبان یـــعنی حکـــایتِ قـــدم هـایـت ...
رُقـــعه ای از عبــد به مـــولا...
این باران هایے که می بارد و نمی بارد ،
همه را شاعر کرده است
باریدنش یک جور ، نباریدنش جور دیگر ، حجم نداشتن هایت را به رخ ما می کشد
این جایے که بےتو ،
نه زمینش زمین است ، نه آسمانش آسمان.
مےگویم : پدرانمان سیب سرخ کدام جنت اعلایے را گاز زدند
که فرزندانشان از طول و ارض درک ولایت شما رانده شده اند ؟
این طول و ارض جغرافیای غربت را ، بےشما نخواهیم کجا را باید مُهر کنیم ؟
" به جان عزیزتان ، بودن بےدرک شما ، عین ظلم است "
می فرمایی ندبه بخوان ؟
مےخوانم : اشکوا الیک !
شکایت دارم برشما !
از تنـــهایے خودم ،
از تنـــهایے شما....
ما مشــقِ غـــم ِ عشـــق ِ تـــو را خـوش ننوشتیـــم
اما تـــو بکــــش خـــط به خطـــای همــــه ی مـــآ
هــو المعــــشـوق ...
تــــا بـــوی ِ زلـــف ِ یـــار در آبادیِ مــن اســـت
هر لـــب کـه خـــنده میــکند از شـــادی ِ من است ....
عاشـــق که بشــوی
تمـــامِ دیــن و دنیـــایت میشــود معشـــوقت
زمینـــن و زمــان را به هم میدوزی تا با او باشـــی
کنـــارِ او باشی ...
اگــر عاشـــقی را خــوب بلـــد باشی
لحظه ای چشـــم از معشوقــت بر نمیــداری
لحــــظه ای از یادش غافل نمیـــشوی
لحظــــه ای دوری از او را نمیخواهـــی ...
***
عاشـــق که باشی بیقـــراری برای روز ِمیـــلاد ِ یــار
من را خودت عاشـــق کرده ای اربـــاب
با مهربـــانـــیت
با محبـــتت
با رفاقـــتت ...
با نگــــــاهت ...
خوبـــتر که فکـــر میکنم به خـــودم میــگویــم
آنکه اول عاشق شد کــه بــود؟
من بــودم یــا ...
من که غرق در گنـــاه بودم و هســـتم
من را با حسیــــن ِ فاطـــمه چه کار بود ؟؟
خوبــــتر که فـــکر میکنم
انــــــــگار ...
در من چـــه دیدی که خریدی ام
که این گونه عاشق ِ خودت کردی ؟؟
که مـــرا در محبت و مهـــــربانیت غـــرق کردی ؟
در من چه دیدی که این چنین آواره ی کویـــت شده ام ؟؟
و چـــه خوب شـــد که دست ِ من را هـــم گرفتی
و چـــه خـــوب شد که مادرت مرا برای کنیــزی ات قبــــول کرد
و چــــه خوب شد که تــــو اربـــــاب شدی و مــــن نوکرت ...
و چــــه زیبا عاشقی کردن را میــدانی
و چه زیـــبا همیشــــــه نگـــــــاهت با من است
همیشــــــــه قلبـــــــت از محبــــت لبریــــــز است ...
محبـــــت به منی که سرشارم از تغــــــافل
از عهــــــــد شکنی
از روسیـــــــــاهی
اما اربــــاب که تـــــــو باشی
خوبــــــــی کردن را خــــــــوب بلـــدی
حتی اگر نوکـــرت روسیاهی چون مــــن باشــــــــد ...
****
و چه خـــوب شد که من عاشقت شــــدم
زائــــرت شــدم
چه خـــوب شد که دست ِ دلــــم را گرفتی
حال ِ دلــــم را خــــــوب کردی ...
و چه خوب شد که خـــدا تـــو را برای ِ خـــودش آفرید
و چـــه خــــوب شد از طفیــــلی وجودِ شما
زیر سایــــه ی نگـــــــاه ِ مهـــــــربانـــت نفس میکشــــم
اربــــــــــاب ....
ما تشـــنه ی عشـــــقیم و شینــدیم که گفـــتند
رفـــع ِ عطش ِ عشــــق ، فقـــط نــام ِ حسیــــن (ع) اســت ...
چه نیازی ست به اعجـــاز
نگــاهـــت کافی سـت
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد...
از قضـا رد شـــــدی و راه قـــدر را بســــتی
رفتـــی آنسوتر از اندیـــشه و در را بستـــی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمـــت بال ملــــک هم نرسیــــد
عرش از شـــوق تو جان داده کمی آهسته
جـــبرئیل از نفــــس افتاده کمی آهســــته
پشـت افلاک به تعظیم شکوهت خـم شـد
چشــــم تو فاتـــح اقلیــــم نمی دانم شـد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشـــتی باز
سیب از باغ خدا چــــیدی و برگشتــی باز
چه کسی جز تو چــهل مرتـبــه تنــها مانده
از تحیــــر دهــــن غار حـــرا وا مــانـده ...