بسم الله...
سالها، نه.. شاید ، قرنهاست...
که روح خسته ای همه جا به دنبال
بی مرزی جهان عاشقانه خویش می گردد....
به تو که می رسم همیشه حال دلم خوب می شود،
به تو که عشقی دور و نایاب و نابی
مرزشادی ها و اشک های جهان کجاست؟
نمی شود نگفت، نمی شود گفت و گذشت...
نمی شود نشست و نرفت...
نمی شود رفت وحریم ها را شکست...
تو کجایی؟؟
که من این همه تنهایم درمیان همه شلوغی ها و هیاهوی جهان؟؟
توکیستی که بی تو آرام نمی شوم؟
تویی که نمیدانم از کدام قنات آب می خوری و می جوشی.
دستم را می کشی که از بیراهه به راه بیایم،
دستم را می کشم که از بیراهه به تو برسم.
بیراهه گناه می شود، و راه سربه راه!
اما نه من می رسم، نه تومی آیی از راه.
اگر بدانی چقدر نیستم بیشتر صدایم میکنی
تا قدم هایم بلندتر شود.
خدای من...
بیراهه ی عمر از روزی آغاز شد
که ما دو تن یکدیگر را در ازدحام کوچه ها گم کردیم.....
بسم الله ...
* چندگاهیست وقتی میگویم:
«و فی کل الساعة»
دلم می سوزد که همه ساعاتم ازآن تو نیست
* وقتی می گویم:
«ولیا و حافظا»
احساس می کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده
و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است.
* وقتی می گویم:
«و قائدا وناصرا»
به یاد پیروزی لشکرت، در میان گریه لبخند بر لبم نقش می بندد.
* وقتی می گویم:
«و دلیلا و عینا»
یقین دارم که تو راهنما و ناظر اعمال منی.
* وقتی می گویم:
«حتی تسکنه أرضک طوعا»
یقین دارم که روزی حکومت تو بر زمین گسترده می شود
و همگی شاهد مدینه فاضله ات خواهیم بود.
* وقتی می گویم:
«و تمتعه فیها طویلا»
به حال آنانی که در زمان طولانی حکومت شیرین تو
طعم عدالت را می چشند غبطه می خورم
* چندگاهیست دعای فرج را چندبار
می خوانم. تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد،
هم اشکم بریزد،
هم در جست و جویت باشم،
هم سرپرستم باشی،
هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم. وهم احساس کنم
خدا در نزدیکی من است.....
و باز هم از ته دل مخلصانه
* می گویم :
'' اللهم عجل لولیک الفرج ''
****
این انتظار ، پُشتِ زمین را شکسته است
آقا تو شانه هایِ زمان را تکــــان بده
تنها به دستِ تو کمرش راست می شود
لطفی کن و دوباره خودت را نشان بده
بسم الله ...
ﻣﺎ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺑـهشت ﻭ ﺑﻪ جہـﻨﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ؟!؟!
ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺕ ﺟﻨﺖ ﻭﺍﺧﻢ ﺗﻮ ﻋﺬﺍﺑــے ﺳﺖ ﺍَﻟﯿــم
1*
دلی که خطا میکنه ...
وقتی که برمیگرده به یه امیدی برمیگرده
حتما از صاحبش یه چیزی دیده که برمیگرده سمتش
حتما اون و به مهربونی و با گذشت بودن شناخته
که میره و باز بهش رو میزنه
با وجود اینکه میدونه خراب کرده
میدونه پای عهد و پیمونش نمونده ....
اما حتما یه چیزی هست که بازم میره سمت اربابش...
*****
2*
اصلا مهربونی و رفـــاقت رسم و مرام شماست ...
مگه میشه نوکرت رو نبخشی؟؟
مگه میشه براش دعـــا نکنی ؟؟
مگه میشه برش نگردونی سمتِ خودت؟
مگه میشه دوباره زیر بال و پــرِش رو نگیری ...؟؟
*****
3*
حالم خـــــوبه ارباب
حالــــم خیلی خوبــــه ارباب
با اینکه پر و بالم شکسته ...
اما قلبـــم آرومه ...
قلبم و شما آروم کردی...
آروم کردی وقتی باز بهش تابیـــدی
من کشته مرده ی همیــــن رفاقتت هســـــــتم
میگن پرچم سیاه عزای شما
یعنی روسیاه ها بیان حسین (ع) خریدارتونه ...
مرسی که دلِ سیاهم و باز خریدی و قبولش کردی ....
ما شما رو نداشته باشیم کی و داریم ارباب...
من خـــرابِ محبتت و رفاقتتم
فقــــــــط همیــــــــــــن
دعـــــام کن سر عهد و پیمونم بمونم...
دعا کن بال و پر زخمیم خوب شه...
که میدونم میشه...
نگاهِ شما باشه دیگه غمی نمیمونه اربــــابِ خوبـــــم ....
آقا ممنونم
من و مثل حر نگـــــاهم کردی
من و آوردی تو روضه و سر به راهم کردی
میبیـــنم روزی که زائر قتلگاهم کــــردی
با اینکه انقدر از ما کم لطفی دیــــدی
زمین خوردم هرجا ، تو به دادم رسیدی
خلاصه خیلی زحمت ما رو کشیدی ...
بسم الله ...
به حَلقــہ هاےِ ضریحت دِلم گر خورده
گِره گُشاے من اینبار این گِره مَگشاے ....
گدات و یاری کن ...
برام یه کاری کن ...
آبرو داری کن خیلی آقا دلــــم گرفتـــه ...
آبرو داری کن زنـــدگیم و ازم گرفته ...
آبرو داری کن نزار بیفتم رو زبونا ...
آبرو داری کن نزار بگن ....
امــــشب و بشیــــن
اشـــک ِ چشـــمام و ببیــــن ...
من بدم ولی
تو روم و نزن زمیـــــن ....
آشفته ام چو پیز غلامی که از غمت
یک عمـــــر گریـــه کــــــرد ولی، کربلا نرفــــت ...
آمد اینگونه ولی هرچه که آمد نرسید
عشق همواره به مقصود ، به مقصد نرسید ...
از چه تـــمام فاطمه ها عمرشان کم است ؟
دنیا چرا به « فاطـــمه » نــامهــربان شده ؟
بسم الله...
آقاســـــــــلام بازمنــم ،خاک پایــــتان
دیـــوانه ای که لک زده قلبــــش برایــــــتان
در این کلاس ســــرد حضور تو واجب است
این بار چندم است که استاد غایب است ؟
نرگس شکفتــــه است تو را داد می زنـــد
آقا بیا که فاصـــــله فــــــریاد می زنــــــــد
این روزها نمی شــــــــــــود اندوهگین نبود
دلــــــواپس نهایــــــــت تلخ زمیــــــــن نبود
تب کرده مادرم ز غمت مدتـــــی مدیـــــــد
هذیان مادرم شده « آقا خوش آمدیــــد »
آقا دلم عجیب تو را درد می کشـــــــد
دستم مدام واژه ی « بر گرد » می کشـد
امضاء : دو چشم خیس و دلی در هوایتـــان
بسم الله ...
بال جبریل زده سایه به بام و درتان
این شما و حرم زاده ی پیغمبرتان
اهل ری قدر بدانید بهشت است اینجا
نام جنت نتوان برد که زشت است اینجا ...
اینجا خودِ کربلاست
وقتی برای اربابت دلت تنگ شده و
مثل همیشه فقط شهر ری آرومت میکنه ...
این بار حتی نیاز نیست چشمات و ببندی و
ضریح شش گوشِ اربابت و تصور کنی
داری با چشم باز شش گوشه ی اربابت و میبینی
اینجا حتی اگه زیر قبه هم نری
از راه دور به گنبد و بارگاهِ این آقایِ کریـــم نگاه کنی
حاجتت رو به زبون هم نیاری
دعات مستجاب شده ...
چه مزه ای داره وقتی بعد از چند وقت
یه شب جمعه نصیبت میشه حرمش
بعد میفهمی تولـــد این آقا همین چند روز آینده است...
چقدر تو این چند ساله روز تولدتون
خیلی اتفاقی قسمتم شده که حرمتون باشم...
من و هیچ وقت دست خالی برنگردوندین
هیچ وقت
آخرین بارش عرفه بود که اومدم کربلام و گرفتم و رفتم ...
حرمت برام بهشته ...
وجودتون برامون بزرگتریـــن نعـمـتــــــ...
تولدتون مبـــــــارک
چقدر مهربونی و کریم بودنتون به جد بزرگوارتون رفته ...
حرمتون بوی امام حسین میده ...
کریم بودنتون مثلِ امام حسن...
چقدر همه چی جَــمعِ اینجا ...
دلت که هوای امام رضا رو میکنه
میری سر میزاری به دیوار
روبروی امامزاده حمزه
میگی به داداشت بگو قسمتم کنه برم حرمش...
چقدر همه چی اینجا خوبه
چقدر بوی بهشت میاد
مرسی که هیچ وقت دست خالی برم نگردوندین
مرسی که هستین
مرسی که انقـــــدر مهربون و کریمی
ای شـــاه
ای عبــــــدِ عظیــــــــــم ....
بازم مهربونی کن و دستمون و بگیر
ما رو به حال ِ خودمون رها نکن ...
میـــــلادت مبارک آقایِ مهربــــون
ما به خاک حرمت روی نیاز آوردیم
حاجت خویش به درگاه تو باز آوردیم
بسم الله ...
خـــدایا سرده این پایین ، از اون بالا تماشا کن
اگه میشه فقط گاهی ، خودت قلب منو "هــا" کن
به خاطر همه ی لحظه هایی که دلت و شکوندم ...
به خاطر همین الان که دارم دلت و میشکونم
که دل ِ امام زمانم و میشکونم
که پایِ رفاقتم با حسینت وای نستادم
من ازت معذرت میخوام
اما من تو رو به مهربونی و معرفتت میشناسم خـــدا
تو حق داری من و به بدی گناهم مؤاخــــذه کنی
اما منم بخشندگی و مهربونیت و به روت میارم
خدا یا من و به خاطر گناهِ دلــــم عذاب نکن ...
خودت قانون ِ دل ِ آدمات رو میدونی ...
میدونی که از پسش بر نمیان
هیشکی از پسِ دلِش بر نمیاد
جز خودت ....
خدایا خودت دلم و آروم کن ...
خدایا خودت برام یه کاری کن
خدا یا یــه کُـــن بگو تا فیکــــون بشه ...
خدایا فقط یه لحظه اراده کن ...
اراده کن تا تموم شه این شبای بیقراری
خـــدایــا ؛ بین به جز خودت
از هیشکی کاری بر نمیاد برایِ این دل ِ نا آرومم
خدایا من و ببخـــش
من و ببخش و آرومـــــم کن
بعضی وقتا بیــــا این پایین
یه کم بغلم کن
در گوشم بگو اون چیزی و که میدونی دلـــم و آروم میکنه
اینجا سرو صدا زیاده
همه جا هیاهو شده
آدما دارن ازت دور میشن...خیـــــلی دور
اینجا دود همه ی شهر و گرفته
من صدات و نمیتونم بشنوم
من سرم و که بالا میگیرم نمیتونم ببینمت
تو بیا توی قلـــبِ من
بیا دوباره جای ِ خودت و پیدا کن
بیا بزار صدات بهم برسه
بزار حرفات و گوش بدم و آروم شم....
بگو گاهی که دلتنـــگم، ازاون بالا تو می بینــــی
بگو گاهی که غمگینم ، تو هم دلتنگ و غمگینـی