بسم الله...
آسمان غرق خیالست کجــایی آقــا
آخرین جمعه سال است کجــایی آقـــا
یک نفس عاشق اگر بود زمین می فهمید
عاشقی بی تو محال است کجـــایی آقــا
سلام امام مهربانم
سلام دردت به جانم...
سلام بهانه ی این روز و شبها...
پدر که خانه نباشد همیشه همه برایش چشم انتظارند...
اصلا انگار تا او نیاید هیچ کاری انجام نمیشود...
همه چشمانشان به دستان پدر است...
در همه حال پدر دلگرمی است...
پدر تکیه گاه است...
پدر امن ترین پناه است برای دلهای بیقرار...
در این لحظات پایانی سال
در این غروب دلگیر آخرین جمعه ای که گذشت...
تو برای تمامی فرزندانت دعا کن...
فرزندانی که همه مثل هم نیستند...
همه به یک اندازه شاید نبودنت را احساس نکنند...
اما همه زیر سایه ی مهربانی شمایند
با اینکه خود نمیدانند...
شما برای ما دعا کن...
که حول حالمان به احسن الحال با در کنار شما بودن
معنا شود...
که فقط از خدا شما را بخواهیم...
شما برایمان بخواه
که دیگر جدایی نباشد
فراق نباشد...
ببین فرزندانت همگی لحظه تحویل سال چشم به راه پدرشان هستند...
پدری که این روزها مصیبت مادر دارد...
شما برای ما حال خوب را بخواه
حالی که فقط کنار شما خوووب خواهد شد...
در میان تمامی فصل های سال
نخواه که در زمستان بمانیم
بهار را برایمان آرزو کن...
بهاری که پایان همه ی دلتنگی ها باشد...
پایان همه ی بیقراری ها باشد...
بهاری که از آغاز آن چشممان جمال نورانی شمارا ببیند
مولای مهربانم...
در هیاهوی شب عید تو را گم کردیم
غافل از آنکه خودت اصل بهاری آقا...
بسم الله ...
وقتی جوانه نیست،کجــا عید میشود؟
مــادرکه خانه نیست،کجــا عید میشود؟
مــادر بهانه تمـــام عاشــقانه هاست
وقتی بهانــه نیست،کجا عیـــد میشود؟
بوی عیدی
بوی توپ
بوی کاغـــد زنگی
بوی تنـــدِ ماهی دودی وسط سفـــره ی نو ....
****
بویِ هیچی نمیاد
تویِ خونه ای که مادر نیست ....
انـــگار دیگه هیشکی نیست ...
هیچی نیست...
انـــگار فقط بغض هست و دلتنـــگی ...
آخ
امون از خونـــه ای که توش مادر نیست ...
امون از خونه ای که توش مـــادر نیست ...
قرار بود هر روزمان نوروز باشد ... اگــر سقیـــفه ای نبـــود ...
بسم الله ...
جز به دیدار حریمت دگرم مرهم نیست
هیچ کس غیر شما بر دل من محرم نیست
گاهی دلت نمیخواهد
دیروز را به یـــاد بیاوری
انگیزه ای هم برای فـــردا نداری ...
و حــال هم که ...
گاهی فقـــط دلت میخواهد
زانوهایت را تنگ در آغوش بگیری
و گوشه ای از گوشه ترین گوشه های دنـــیا
گریــه کنی ...
آهویی خســـته ام که میخواهم، یک قرار شکـــار...بگذاری
بسم الله ...
عشـــق ترس ندارد ...
میشود فاطمه ، میمیرد به پای علی (ع) ...
بسم الله
گفتم از کوه بگویم قدمم می لرزد
از تو دم می زنم اما قلمم می لرزد
هیبت نام تو یک عمر تکانم داده ست
رسم مردانگی ات راه نشانم داده ست
پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
کار ما نیست شناسایی نامت زینب
من در ادراک شکوه تو سرم می سوزد
جبرئیلم همه ی بال و پرم می سوزد
من در اعماق خیالم ... چه بگویم از تو
من در این مرحله لالم چه بگویم از تو
چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است
هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است
چه بگویم که خداوند روایتگر تو است
تار و پود همه افلاک نخ معجر توست
روبروی تو که قرآن خدا وا می شد
لب آیات به تفسیر شما وا می شد
آمدی تا که فقط زینت مولا باشی
تا پس از فاطمه صدیقه ی صغری باشی
آمدی شمس و قمر پیش تو سو سو بزنند
تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند
چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد
باز تکرار همان سوره ی " اعطینا " شد
عشق عالم به تو از بوسه مکرر می گفت
به گمانم به تو آرام پیمبر می گفت :
بی تو دنیای من از شور و شرر خالی بود
جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود
بسم الله ...
بالای سرم نامِ تـــو را نقش نمودم
یعنــــی که سرِ من به فدای قدمِ تو ...
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم ...
و هیچ کس مهربانتر از تو نیست
صدا می زنم ...
کجاست آن یوسف گمگشته مهربانی
که چراغ هدایت به دست در زمین دادگری کند ؟
کجاست مهـدی ... ؟
مرا دریـاب ...
در انتظارت هستم و خواهم بود...
بیا...
مهدیا دل شکسته ام را به تو می سپارم
دلدارم تو باش ...
دلم از روزگار خسته شده ، مثل آیینه ای شکسته شده
هر کجا در زدم ردم کردند، دربها وا نگشته بسته شده
عهد کردم که بنـــدگی بکنم ، میشود با تو زندگی بکنم ؟؟
بسم الله...
وقتی قلبهایمان کوچکتر از غصههایمان میشود
وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم
و بغضهایمان پشت سر هم میشکند،
وقتی احساس میکنیم بدبختیها بیشتر از سهممان است و رنجها بیشتر از صبرمان؛
وقتی امیدها ته میکشد و انتظارها به سر نمیرسد،
وقتی طاقتمان طاق میشود و تحملمان تمام...
آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم و مطمئنیم که تو،
فقط تویی که کمکمان میکنی...
آن وقت است که تو را صدا میکنیم، تو را میخوانیم.
آن وقت است که تو را آه میکشیم، تو را گریه میکنیم، تو را نفس میکشیم.
وقتی تو جواب میدهی،
دانهدانه اشکهایمان را پاک میکنی و یکییکی غصهها را از توی دلمان برمیداری،
گره تکتک بغضهایمان را باز میکنی و دل شکستهمان را بند میزنی،
سنگینیها را برمیداری و جایش سبکی میگذاری و راحتی؛
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی و بیشتر از لبها، لبخند،
خوابهایمان را تعبیر میکنی و دعاهایمان را مستجاب و آرزوهایمان را برآورده،
قهرها را آشتی میکنی و سختها را آسان.
تلخها را شیرین میکنی و دردها را درمان،
ناامیدها، امید میشود و سیاهها سفید سفید...
خدایا
تو را صدا میکنیم ،تو را می خوانیم
یا رفیق من لا رفیــــق له ...