نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم


♥ اَلسَّلامُ عَلیــکَ یــا بَـقیـَــهَ الله فی اَرضِــه ♥

از خـــدا
فقــــط تــــو
برای زمیـــن
باقــــی مانـــده ای
بـرگـــــرد ...

بایگانی

۱۹۳ مطلب با موضوع «دلنوشـــته های معشـــوق» ثبت شده است

یا مُجیبَ مَن لٰا مُجیبَ لَه ...

بسم الله...

هوالمعشوق.


دیدمش داره از وسط کوچه میاد

با عصا

با کمرِ خــم

حتی به سختی میتونه راه بره 

این پیرزن مهربون

از دور دیدمش

سلام کردم

عجله داشتم که سوار ماشین بشم و برم

گفت صبر کن

اومدم تو رو ببینم

جا خوردم

انقدر سرعتش کم بود

که خودم رفتم سمتش 

گفتم شاید مسیرش این طرفی بوده...

یا انیسَ من لا اَنیس له ...

بسم الله...

هوالمعشوق.


گفتـــ

علیِ اکبر ممصوص فی ذات اللهِ

علی اکبر وقتی از میدون اومد و

گفت که بابا تشنمه 

مگه خودش خبر از قحط آب نداشت ؟؟

مگه نمیدونست تو خیمه ے رباب چه خبره ...

علی اکبر 

تشنگی و بهونه کرد 

تا یه بارِ دیگه بیاد پیش بابا 

تا حسین 

یه دلِ سیر بغلش کنه 

تا به بهانه ے تشنگی 

لب های خشکش و ببوسه 

تا شرم ِ پــدر و پسری 

مانع نشه حسرتِ به آغوش کشیدنِ پسرش

به دلش بمونه ....

آه حسیـــن

بمیــــرم براتــــ

بمیرم براے علی اکبـــرت ....


ای عشقِ تشنه لبم ، حسیــــن

بسم الله 

هوالمعشــوق...


خستہ ـَمـ

مثلِ پیکرِ نیمہ جونتـــ

کنارِ تنِ ارباً ارباے علی اڪبر...

مثلِ زانوهاے لرزونتــ

مثلِ زمین خوردنِ هر لحظه تــ

تا رسیدن و در آغوش گرفتنش

مثلِ حال و روزِ ربابــ

بعدِ علی اصغرش

قدرِ تمــامِ مصیبتــ ها و 

دلتنگی هاے زینبـــ

 

یٰا حَبیبَ مَن لا حبیبَ لَه

بسم الله...

هوالمعشــوق.


گفتــ 

از اون مغازه نخــر

جنس،هاش مونده استــ

مشتری هاش کمه ....

من اما 

دلــم خواست 

پول بدم و 

جنسِ مونده ے اون و بخــرم...

درستــ مثلِ تــو

که من و با همه بدیهام خریدی و 

گفتے

من که هستم

دیگه چی بیشتر از این میخواے؟

دیگه چی بهتر از آغوشِ من؟

چی بهتر از اینکه حواسم بهت هست و

هوات و دارم...؟

اربــاب 

اربابِ خــوبم ...

 


یا رفیق من لا رفیق له...

بسم الله...

هو المعشـــوق.


با یه سلام 

دلم و برد تا کربلا 

وقتش کم بود 

به قدرِ همون سلام 

اما 

انتقدر دلِ من تنگ بود 

انقدر دلِ من شکسته بود 

که با همون یه سلام هم 

اشڪ هام بند نمیومد...


گفت تو به خوندن من احتیاج نداری 

وقتی دلت اونجاست 

هی میگفت و 

هی اشک هام بیشتر دستِ دلم و رو میکرد 

میخواستم بگم 

مگه به جز ارباب 

کیو دارم که دلم اونجا نباشه 

که روز و شب فڪر کربلاش نباشم

کیو دارم که حواسش بهم باشه 

که دلم و نشکسته باشه...


ارباب

مگه من کیو دارم به جز خودت 

که آغوشش و به روم باز کرده باشه 

تا من های های تو آغوشش گریه کنم و ببارم؟

شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم

بسم الله...

هوالمعشوق .


امشب فقط بہ صداے دلــم گـوش ڪن

همیشہ ڪہ همہ ے حرفها گفتنے نیستــ

همیشہ ڪہ نمیشود سخن گفتــ

نمیشود نوشتــ

گاهی باید فقط برای فهمیدن حالِ دلی

به صدایش گوش کرد...

اصلا مگر میشود 

معشوقی چون تو 

از حالِ عاشق خبر نداشته باشد ؟

اصلا مگر میشود 

حال دلم را بدانی و

به دادش نرسی 

اصلا مگر میشود اربابـــ

اربــــاب خــــوبم ....


حسین جان؛

 حالا دوباره درد سرم را نگـــاه کن

     بال و پرم شکسته پرم را نگـــاه کن

 قلبم میان زمزمه فریاد میزند

      حالا دوباره عکس حرم را نگـــاه کن



روزگاریست به رویای حرم دلبستـــم...

بسم الله...

هوالمعشوق.


دلتنگــ که میشوم 

دستم به هیچ کجا که نمیرسد

از خودم که ناامید میشوم 

به خواب پناه که میبرم 

به رویا 

به احساس کنار تــو بودن 

و تـــو

دستِ دلم را میگیری و

به خوابم می آیی و

مرهم دلِ تنگم میشوی و

مــن

خــــ.وب میدانم

این چشمان آلوده و

این نگـــاه گنه کار

حتی برای دیدن رویای حرم اتــ هـــم

لیاقتـــ ندارند ...

   این دلِ تنگـــم عقده ها دارد 

        گوئیا میـــلِ کربلا دارد...

   ای خدا ما را ، کربلایی کن

   بعد از آن با ما هرچه خواهی کن...

اگه باشے دلم دیگه نمیلرزه ...

بسم الله...

هو المعشــوق.


میگفت یه زائر ایرانی همین دیشب تو کربلا مرده...

میگفت تازه رسیده بودن کربلا

اینکه جوون بوده یا پیر رو نمیدونست 

اما

میگفتـ خانم بوده و 

به مرگ طبیعی مرده...

تو بین الحرمین تشییعش کردن و

شب تا صبح تو حرم اربابش مونده 

تا امروز خاکش کنن...

خودش کربلایی بود

اما با حسرت میگفت 

خوش به سعادتش

چی کار کرده بود که ارباب اینجوری کنارِ خودش پناهش داده...

             ....

کیہ کہ دل نخواد تو آرامستان کربلا

کنارِ بهترین معشوق دنیــا

جون بده و آروم بگیره 

و خیالش راحت باشه که لحظه ے سخت جون دادن

شب اول قبــر

اربابش کنارشه و 

هواے دلش و داره

      .....

میگفت عاقبت بخیری یعنی همین 

حالا تو این روزگار جوون مرگی و

مرگ هاے نابهنگام و

بلایای طبیعی 

کی میدونه که موقع مردن

عاقبتش بخیره یا نه 

تو مجلس گناهه یا در حال نماز

حواسش به چیه و 

چی کار داره میکنه.

       .....

یه دنیـــا دلم بهونه داره اربابـــ

میدونم خیلی کم ام برای تو آغوشت جون دادن

خیلی کم ام برای عاقبت بخیری و 

لبخند رضایت خــدا

اما دلـــم به دعات خوشه

به نگات خوشه

یه دنیـــا دلم بهونه داره اربــاب

یه دنیــــا دلم بهونه داره اربــاب

بیا دریاب

دریـــاب ....



بہ سوے تـو، بہ شوقِ روے تــو ...

بسم الله...

هوالمعشوق.


همه دارند بہ سوے تو مےآیند 

بہ سوے اقیانوسی آرام

دلِ من هم قطره ے کوچکیست

که دلشوره ے پیوستن به این دریای عظیم را دارد

به تو که بپیوندد اما

تمامِ دلشوره هایش

تمام بیقراریهایش

تمام بغض و گریه هایش

آرام میگیـــرد

تو 

سرانجامِ تمامِ خوبیهایی 

چه شد که قسمتم شدی نمیدانم

شاید اگر دعای تحت القبه ات نبود

چشمانم حقیر تر از آن بود 

که روے ماهت را ....

         ****

درمیانِ تمام خداحافظی های این روزها اما

آنها که زائرند هنگام خداحافظی

به هم میگویند

کاش در بین راه ببینمت 

من هم برای شمـــا مینویسم...

براے شما که غریبانه زائرِ جد غریبتان هستید

کـــاش در میان راه

ببینمت مولا

کاش بشناسمتان...

و دانه دانه تاول هاے پای مبارکتان را 

بوسه باران کنم

در میانِ این همه زائر 

غریبانه چرا

کاش در موکبی امام جماعتمان باشید

کاش ساعت ها روبرویتان بنشینم و

برایتان حرف بزنم

کاش چشمانِ کورِ ناقابلم 

به جمال زیبای خداییتان بیفتد 

اما اگر شما را دیدم و نشناختم 

شما که مرا میبینی و میشناسی 

کاش برایم دعا کنید تا

در صف یارانِ فدائی تان باشم

دعاے شما 

همیشه اجابت میشود 

مولای خوبم ...

 حاشا که مرا جز تو، در دیده کسی باشد

     یا جز غمِ عشقِ تو، در دل هوسی باشد...



تنهاتــر از مسیح کسے بر صلیب بود ....

بسم الله ...

هوالمعشوق.


روبروے دادسرا 

درست کنار ماشین هایی که جلوی در دادگاه پارک بودن

چشمم افتاد به سه تا مرد

که داشتن یه نفر و میزدن

تو روز روشن 

جلوی چشم اون همه سرباز و مأمور

دونفر دست و دهنش و گرفته بودن و

یه نفر با یه چاقوے کوچیک میزد تو سرش.

جز من هیچکس اون صحنه رو ندید

هیــچ صدایی  نمیرسید

من فقط وقتی رسیدم که اون سه تا پا گذاشتن به فرار

نمیتونستم جلوشون وایستم

انقدر شوکه شده بودم که حتی نتونستم داد بزنم و کمک بخوام

از یه طرفم ترسیدم اگر برم جلو 

با چاقو بزنتم

فرار کردن و رفتن 

به همین راحتی تو روز روشن جلوی در اصلی دادگاه 

یه نفر و زدن و در رفتن

مرد زخمی دستش و گذاشت روی سرش و

تازه دادش بلند شده بود

بلند بلند میگفت یا حسین

یا ابالفضل 

رفت تا جلوی در ورودی دادگاه

تمام لباسش غرق خون شده بود ...

من اون مرد و نمیشناختم

از اون روز تا الان بیشتر از سه ماه گذشته

هنوز یادم نرفته صحنه هایی که دیدم رو

با اعتراض رفتم و به مأمورای دادگاه گفتم 

خبر دارید چی شده جلوی در؟؟؟

تو روز روشن 

جلوی چشم همه.

          ******* 

دارم به تو فکر میکنم

وقتی که بالاے تل بودے

وقتی که حسین ات را 

عزیز دلت را 

دوره کرده بودند

نه یک نفر

نه چند نفر 

که چندین هزار نفر

نیزه دیدی... تیر دیدے... شمشیر دیدی

دارم فکر میکنم به تــو

کہ جلوے چشمانِ مادرت

سرِ برادرت را 

در روزِ روشن...

دارم فکر میکنم به تو

که روزی چند هزار بار

 از به یاد آوردن این فاجعه مُردے و زنده شدے

دارم فکر میکنم به تو

به مصیبتی کہ قامتت را خم کرد

حضرتِ جَبَلُ الـــصبر

بانوے عقیله ...

  تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی

      هــــــزار مرتبه زینـــب، برابرت افــــــتاد...