بسم الله...
هوالمعشوق.
شعبان که از راه میرسد
دوباره تمام امید های دلت زنده میشود
دوباره هوای عاشقی
دواره بهانه ی یار...
دوباره نگاه ارباب و
عنایت سقا
دوباره دلت را بیمه ی علی اکبرش میکنی
تا روزی تمام وجودت را
تقدیم مولود نیمه ی شعبان کنی.
روزی که دیر نیست
او می آید و
دوباره تمام امید های دلت زنده میشود.
جان بر کف و اشاره ی جانانم آرزوست
جانان هرآنچه می طلبد، آنم آرزوست
صدبار اگر نثار رهش جان و سر کنم
تا باز جان دهم به رهش، جانم آرزوست
بسم الله...
هوالمعشوق.
1.
کربلا نیستم امشب
اما
تسبیح کربلایت را
در آغوش کشیده ام
مدام
تو را آرزو میکنم
یا حسین...
2.
مثل تمام شب های جمعه ی حرمت
شب عجیبی است امشب
خواب به چشم ها نمی آید
انگار خدا میخواهد
امشب را تا سحر
بندگی بندگانش را
به تماشا بنشیند...
3.
به خودم قول داده ام
جز برای ظهورت دعایی نکنم
امشب تا همیشه
تنها آرزوی من تویی
اما
تو برایم دعا کن
برای من
که سخت محتاج دعای توام
یا صاحب الزمان...
بسم الله...
هوالمعشوق.
وقتی یه دنیا درد و
به عشق
یه لحظه نگاهش تحمل میکنی
به شوق دوباره دیدنش
دوباره تو آغوشش گریه کردن و
آروم شدن و
دوباره براش از همه ی حرف ها گفتن...
وقتی همه ی زندگیت و گرفت
وقتی صبح و شبت شد
وقتی تنها رفیقت شد
وقتی از پدر و مادرت برات عزیزتره
وقتی بدون اون نمیتونی نفس بکشی
وقتی بدون اون نمیتونی آروم نمیگیری
یعنی واقعا عاشقش شدی....
اونم معشوق بودن و خوب بلده
ارباب بودن و خوب بلده.
همیشه هوای دلت و داشته
همیشه زخم های دلت و رفو کرده
همیشه...
انقدر خوب بوده که
نتونستی بعد از دیدنش
بدون خودش
بدون خیالش
بدون عکس حرمش
حتی یه لحظه هم دووم بیاری...
حالا با همه وجودم حس میکنم
درد ها رو دادن که پی درمون بگردی
که بری کربلا و
از خودش
از نگاه مهربونش
دوای همه بیقراری های دلت رو بگیری
حالا
همه ی دردها رو
به شوق نگاه دوباره ت
به جون میخرم
ارباب.
قصه ی عشق از آنجا شروع شد که خدا
عشق یک بی کفن انداخت میان دل ما....
بسم الله...
هوالمعشوق.
از بچگی این حدیث و خوب بهم یاد داده بودن
الحسود لا یسود
خیلی شنیده بودمش اما
بازم حسودی میکردم
بزرگتر که شدم
شاید یه کم بیشتر فهمیدم و
سعی کردم به جای حسادت
غبطه بخورم به حال خوب بعضی ها...
اما فقط بزرگتر شده بودم
عاشق نشده و بودم و باز هم
همه چی و نمیفهمیدم...
بعد از اینکه عاشق شدم و
عشق رو هم تجربه کردم!
خیلی شنیدم که میگفتن
عشق آدم و حسود میکنه و
آدم حسود تو آتیش حسادتش میسوزه...
همه تلاشم و کردم که باز هم
به جای حسادت غبطه بخورم اما
اما
اما....
امون از این دلی که اختیارش دست آدم نیست
امون از دلی که تنگه و بهونه گیر
امون از دلی که با هیچی آروم نمیشه
امون از دلی که داره تو آتیش حسادت
خودش و آتیش میزنه و
برای تو
خودش رو میکشه...
امون از دلی که برای تو تنگ شده
امون از دلی که تنها درمونش تویی
امون از دلی که بهت احتیاج داره
امون از دلی که دوری و طاقت نمیاره
امون از دلی که...
امون از دل سوخته ی شکسته ی بی بال و پر من....
حضرت یار
حضرت معشوق.
بسم الله...
هوالمعشوق.
بار آخری که از حرمش اومدم بیرون
بین الحرمین
روبروی گنبدش ایستادم و گفتم
ممنون که دوباره راهم دادی
آرزوی خیلیا بود که اینجا باشن
اما باز هم من و شرمنده کردی و
پناهم دادی...
من که دیگه روم نمیشه بیام
اما میدونی که چقدر دوست دارم بازم قسمتم بشه
میدونی که چقدر دلم برات تنگ میشه...
میدونم روسیاه تر از این حرفام
که بتونم دوباره حرف اومدن و باهات بزنم
که ازت بخوام راهم بدی
پناهم بدی...
گفتم خودت یه کاری کن که دوباره قسمتم بشه
خودت دعوتم کن
بزار شرمنده نباشم از اومدنم و
بگم خودشون خواستن...
حالا خواب دیدم که دعوتم کردی کربلا
اون هم شب جمعه...
شاید یه همچین شبی
توی خواب میدونستم که هنوز چند ماه از اومدنم نگذشته
نمیدونی که چقدر خوشحال بودم...
برای من
حتی خوابش هم شیرین بود.
دلم و خوش میکنم به همین خواب بعد از نماز صبح
که میگن تعبیر داره و
منتظر دعوتت میمونم
هر چقدر که طول بکشه
منتظر میمونم
چون جز در اون خونه
جایی برای رفتن ندارم
ارباب جان
ارباب خوبم....
هرچه باشم حُبّ مولا سربه راهم میکند
عاقبت عشق حُسین پاک از گناهم میکند.
بسم الله...
هوالمعشوق.
وقتی از بزرگی
حاجتی میخوای و برآورده میشه
بیشتر از اینکه
از برآورده شدن حاجتت خوشحال بشی
از اینکه اون بزرگ بهت نگاه کرده و
حواسش بهت بوده
خوشحال میشی...
با اینکه میدونی
همین که اونجایی یعنی خودش خواسته
خودش راهت داده
خودش نگاهت کرده
اما
وقتی یه نشونه ازشون میگیری
دلت آروم میشه و
تا ابد میتونی بهش افتخار کنی....
حسین جان
اگر روزم پریشان شد ، فــدای تاری از زلفت
ڪه هر شب با خیالت خواب های دیگری دارم
بسم الله...
هوالمعشوق.
شب از نیمه گذشته است
هنوز شمار شب های دوری از حرم
به تعداد انگشت های یک دست نرسیده است
اما دلتنگی حرم اش تمام وجودم را گرفته است،
و این تازه اول راه دلتنگی ها و بیقراری هاست.
جایی برای تشبیه و مقایسه نیست
اما
تصور کن
حال زینبی را که در تمام زندگی اش
لحظه ای از حسین (علیه السلام) جدا نبوده است
و حالا بعد از چهل شبانه روز جدایی و درد
به کنار معشوق اش بازگشته است.
تصور کن میزان دلتنگی اش را...
تصور کن میزان دردهایش را...
تصور کن میزان غمی که به دوش کشیده است را...
تصور کن زنی با قامت خمیده
و موهایی سپید را
که حتی شوهرش هم
او را نشناخت...
بسم الله...
هوالمعشوق.
این روزها در کربلا
میتوانی با چشم باز
دور تا دورت روضه ببینی و اشک بریزی
وقتی به سختی راه میروی
در میان جمعیت مشتاقی که همه شیعه ی مولا و
عاشق حضرت ارباب اند
و به عشق او با پای پیاده آمده اند
وقتی به سختی راه میروی و نفس میکشی
سرت را پایین می اندازی
رویت را میپوشانی
اما باز هم گاهی راه رفتنت سخت میشود
جوری که قید خیلی چیز ها را بزنی تا
بدنت را
و نگاهت را حفظ کنی از نگاه مردانی که
آنان هم مراعات حال تو را میکنند
پیش خودت میگویی
کاش راست نباشد
که عمه ی ما زینب
بعد از حسین اش
بعد از عباس اش
یک تنه و تنها
میان آن همه لشکر دشمن
با آنهمه نگاه های حرامی
بدون معجر...
اربعین که میشود
روضه
روضه ی سه ساله ایست که به کربلا نرسید و
خواهری که داغ چهل روز اسیری اش را
حالا برای برادرش
روایت میکند....
کاش میشد
از این همه غم و مصیبتت جان دهم
بانو....