هـو المحــبوب...
خـبر دهیـد: که دریا به چشمه خـواهد ریـخت
خبــر دهید به یـاران، غدیـــر می آید...
خــمِ غدیـــر به دوش از کـــرانه ها مــردی
به آبـــیاری خاک کویــــر می آید....
وقتی که رحمـهُ لِلعالمین باشی
به جز رحمت و خیر برای امتت چیزی نمیخواهی
پس گفتید؛ علی(ع) بعد از من بین شما میماند
که آقا باشد
که مولا باشد
که سایه ی سرها باشد ...
کسی که این حرف و نشنیده گرفت
هم خودش رو از مغفرت خدا
هم رحمت شما
هم شیعه بودن مولاش محروم کرده...
و من اینجام که فریــاد بـزنم :
فقط حیــــدر....
فقـــط حیـــدر..... امیرالمـــومین است....
امـــیرِ عشـــق....
هــو المحـــبوب...
مُــهری از مِهـــر علی کنــده به یاقــوتِ دلــم
از ازل تا به ابـــد شکــــر کنـم بر حکاک...
از وقتی بچه بودیم با شما آشنامون کردن
اسمتون و یادمون دادن
زمین که میخوردیم میگفتن یا علی بگو و بلند شو...
به هر کار سختی که میرسیدیم
هر گره ای که داشتیم
یه ذکر یاعلی برای همه شون بس بود...
*****
حالا من
اونی که خیلی وقته زمین خورده
میخوام دوباره دست هام و بزارم روی زانـــوهـام و بلنــد شم
میخوام باذکــر یا علی بلندم کنی...
میخوام شیعه ت باشم
شیعه زندگی کنم
شیعه بمیرم....
کسی دوباره به پای یتــیم میسوزد
کسی دوباره سراغ فقیــــر می آید
کسی به کلبه شاعر، به کلبه درویش
به دیده بوسی عید غدیــــر... می آید
بسم الله...
.....
داستان عشـق
سرچشمه اش کربلا بـود
به همین دلیل است؛
هیچ کس از عشق سیراب نمی شود
رسمِ عاشقی عطش است...
عطش
اینکه رسم کربلا رفتن سوختن و منتظر ماندن است
قبــول
اینکه زمزمه ی سفری دوباره دلت را آرام میکند
اما بساط سفر جور نمیشود
که برای کسی همچـون من
همان زمزمه اش هم کافی است
من کجا و حریــمِ شما
برای من همین بس که در روزهایِ سخت
حواست به دلـم بود و برایش امان نامه فرستادی
همین بس که چند روز با رویای آمدن به حرمت دلم خوش، بـود
میبینی رفــیق
حتی رویای کنارِ تـــو بودن هم دلــم را آرام میکند...
و حالا من و چشمی که چشم انتظار دعــوتی دیگر میماند
شاید این بار....
و حالا من و اشکی که اشکِ حسرت است و دوری
حسرتِ کسی که داشت برات کربلایـش جور میشد....
یـک گوشه میرویم و فقــط گریـه میکنیم
حالا که کربلای تـو روزی ما، نشد...
بسم الله...
زخم روی زخم، داغ پشت داغ...
تف بر این جماعت فریب، میزبان نانجیب...
در روزی که بوی عید نمیداد
حاجیانی پاک
مظلومانه در قربانگاهی بیرحم
جان به حضرت دوست تسلیم کردند
و به دیدار معشوق شتافتند...
و تمام غــربت این روز خونـین
از غمِ تـــو و تنهــایی هایت بـود
غربتی شبیه دلگیریِ عصر روز های جمعه...
موج روی موج، میرسد به اوج
سیل بی امان، حاجیان نیمه جان
العجل غریب آشنا، کربلا شده منا...
بسم الله...
14.
گاهی اشک ها اشک ِحسـرته
گاهی اشکِ دوری...
گاهی هم اشکِ شوق.
روزهاتون پُــر باشه از اشک شوق
دست هاتون پُــر باشه از عیــدی
تــو این شبها و روزهای ماهِ پــر برکت
عیدتــون مبارک.
***
روزهام پر شده از، اشکِ شــوق
شوقِ دیدن تـــو
بهتـــرین رفیـــقم ...
هوالمعشوق...
شنیده ای که گفته اند
مَن عَــرَفَ نفســَه، فَقَــد عَــرَفَ ربَّـــه...
مَن عَـــرَف ربـَّــه، فَقَد عـَــرَف نفــسَه...
اما مگر تـــو خدای منی؟
که از روزی که تـــو را شناخته ام...
خودم را شناخته ام؟؟
من تـــو را شناخته ام به مردانــگی
به انســانیت
به شرافــت
به غیـــرت
به شجــاعت ...
خودم را شناخته ام
به نوکــرت بودن
نوکــری که در برابر تو هیچ حرفی برای گفتن ندارد ...
تو را شناخته ام به رَب بــودن
تربیــت کردن
پـــرورش دادن...
و صدایت کردم ارباب...
شنیده ای که میگویند حسین (ع) همه را آدم میکند؟
من میگویم
حسین (ع) نوکرانش را در محبت خود غرق میکند
حسین (ع) دریای معرفت و سخا است
حسین (ع) ارباب همه ی خوبی هاست
حسین (ع) بهـــترین رفیـــقِ دنیاست....
درست شناختمت رفــیق؟
نه
هنوز برای شناختن تو زود است...
هنوز هزاران عرفه باید از خدا عمر بگیرم
شــایــد...
مرا همین بس که تو من را میـــشناسی
و هـــوای دلـــم را داری ...
هـو السمیــع ...
هنـــوزم بـه یـه معــجزه دلخــوشم
گــره های کــورِ مــن و بـاز کــن
من و نـه بـه چشــم ِ گـــناهـای من
بـه چشــم ِ خــدایی بـرانــداز کن ...
من سرا پـا فقــرم به سویِ تو
سرا پـا نیــاز
و تنها چیزی که این روزها آرامم میکند
همین نجـواهای روزهای اول ماه ذی الحجه ی توست ...
مُــدام با دلــم میگویم
بِیــدِه الخَیر ... وَ هـُـو عَلی کُل شَی ءٍ قَـدیـــر
تو بر هر چیزی که بخواهی انجامش بدهی توانایی
تمام خیر ها بدستِ تــوست ...
حَسبی الله و کَفـــی
سَمــِعَ الله لِِمـــن دَعا ..
تو برای من کافی هستی خـــدا
تو صدای من را میشنوی
تو صدای من را میشنوی
تو صدای من را میشنوی
دلــم را آرام میکنم با خدایی که همه ی خیر ها به دستِ اوست
بر هر کاری تواناست
بنده اش را میبیند و صدای او را میشنود ...
دلــم را آرام میکنم در ماهی که سراسر مژده ی خیر و برکت است
دلـــم را آرام میکنم با خــدایی به بـزرگــیِ تــو
دلِ بی تابــم را به خودت میسپارم
تـــو خوب میدانی دلِ بهانه گیرم را چگونه آرام کنی ...
یا سامِعَ کُلِ نجوی لا تترُک لَنا هَمــَّاً الا فَــرَّجتَـــه ...
بســم الله ...
دلـــم حالِ غلامِ سیاهی را میخواهد
که لحظه ی آخــر
به وقتِ جــان دادن
سرش رویِ زانوان اربــابش بود ...
حالِ غلامی که اربابش او را خرید
و جانــش را فدای ِ معشـــوق اش کرد...
دلـــم لحظه ی آخــرش را میخواهد
لحظه ی آخری که تو بالای سرش باشی
میخواهم که فدایـــت شوم
میخواهم خودم ، تمام ِ زنــدگی ام ، پدر و مادرم
فدایت شـــویم یابن الزهـــرا
هر طور که میدانی
حال ِ خــرابِ این غلامِ روسیــاهت را بخــر ...
منــی که مایه ی ننگـــم به حــدِ رســوایی
چگونــه از تـــو بخـــواهـم به دیــدنم آیی ...؟
هو المعشـــوق...
آتش بگیـــر تا که بدانــی چه میـکشم
احســاس ِ ســـوختن به تماشــا نمیشــود ....
برای از تـــو نوشتن
برای از تـــو گفتن
کوچکترین بهانه ای کافیست
تا دلــت بشـــکند
کوتاهترین نگـــاهی
تا قلـــبت بلرزد....
چه بهانه ای بالاتر از
زمزمه های زاىران عرفــه و اربعیــن ات ارباب
تا دلِ تنـــگِ نوکــــری را به زانـــو درآورد؟
چه نگـــاهی جـــز نگـــاهِ مهـــربانِ شما
تا قلبـــی را آرام کند؟؟
من به همین خیــالِ با تو بودن
به همین ، سلام هایِ از راه دور..... دلخـــوشم
اما خودت بگو با این دل بهانه گیرِ دلتنـــگ چه کنــم؟
چه کنم رفیـــق؟؟
با دلی که فقط بهانه ی تو را میگیرد
و جز تو پنـــاهی ندارد....
هــو المعــشوق...
گفـــتد عــطا
نمیشود، اما شـــد
بخشـــیده خــطا نمیشود، اما شـــد
گفتند به این
حسیــــن، حســـین گفـتن ها
... د ردِ تـــو دوا نمیشود، اما شــد