بسم الله ...
بالای سرم نامِ تـــو را نقش نمودم
یعنــــی که سرِ من به فدای قدمِ تو ...
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم ...
و هیچ کس مهربانتر از تو نیست
صدا می زنم ...
کجاست آن یوسف گمگشته مهربانی
که چراغ هدایت به دست در زمین دادگری کند ؟
کجاست مهـدی ... ؟
مرا دریـاب ...
در انتظارت هستم و خواهم بود...
بیا...
مهدیا دل شکسته ام را به تو می سپارم
دلدارم تو باش ...
دلم از روزگار خسته شده ، مثل آیینه ای شکسته شده
هر کجا در زدم ردم کردند، دربها وا نگشته بسته شده
عهد کردم که بنـــدگی بکنم ، میشود با تو زندگی بکنم ؟؟
بسم الله...
وقتی قلبهایمان کوچکتر از غصههایمان میشود
وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم
و بغضهایمان پشت سر هم میشکند،
وقتی احساس میکنیم بدبختیها بیشتر از سهممان است و رنجها بیشتر از صبرمان؛
وقتی امیدها ته میکشد و انتظارها به سر نمیرسد،
وقتی طاقتمان طاق میشود و تحملمان تمام...
آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم و مطمئنیم که تو،
فقط تویی که کمکمان میکنی...
آن وقت است که تو را صدا میکنیم، تو را میخوانیم.
آن وقت است که تو را آه میکشیم، تو را گریه میکنیم، تو را نفس میکشیم.
وقتی تو جواب میدهی،
دانهدانه اشکهایمان را پاک میکنی و یکییکی غصهها را از توی دلمان برمیداری،
گره تکتک بغضهایمان را باز میکنی و دل شکستهمان را بند میزنی،
سنگینیها را برمیداری و جایش سبکی میگذاری و راحتی؛
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی و بیشتر از لبها، لبخند،
خوابهایمان را تعبیر میکنی و دعاهایمان را مستجاب و آرزوهایمان را برآورده،
قهرها را آشتی میکنی و سختها را آسان.
تلخها را شیرین میکنی و دردها را درمان،
ناامیدها، امید میشود و سیاهها سفید سفید...
خدایا
تو را صدا میکنیم ،تو را می خوانیم
یا رفیق من لا رفیــــق له ...
بسم الله...
سالها، نه.. شاید ، قرنهاست...
که روح خسته ای همه جا به دنبال
بی مرزی جهان عاشقانه خویش می گردد....
به تو که می رسم همیشه حال دلم خوب می شود،
به تو که عشقی دور و نایاب و نابی
مرزشادی ها و اشک های جهان کجاست؟
نمی شود نگفت، نمی شود گفت و گذشت...
نمی شود نشست و نرفت...
نمی شود رفت وحریم ها را شکست...
تو کجایی؟؟
که من این همه تنهایم درمیان همه شلوغی ها و هیاهوی جهان؟؟
توکیستی که بی تو آرام نمی شوم؟
تویی که نمیدانم از کدام قنات آب می خوری و می جوشی.
دستم را می کشی که از بیراهه به راه بیایم،
دستم را می کشم که از بیراهه به تو برسم.
بیراهه گناه می شود، و راه سربه راه!
اما نه من می رسم، نه تومی آیی از راه.
اگر بدانی چقدر نیستم بیشتر صدایم میکنی
تا قدم هایم بلندتر شود.
خدای من...
بیراهه ی عمر از روزی آغاز شد
که ما دو تن یکدیگر را در ازدحام کوچه ها گم کردیم.....
بسم الله ...
* چندگاهیست وقتی میگویم:
«و فی کل الساعة»
دلم می سوزد که همه ساعاتم ازآن تو نیست
* وقتی می گویم:
«ولیا و حافظا»
احساس می کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده
و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است.
* وقتی می گویم:
«و قائدا وناصرا»
به یاد پیروزی لشکرت، در میان گریه لبخند بر لبم نقش می بندد.
* وقتی می گویم:
«و دلیلا و عینا»
یقین دارم که تو راهنما و ناظر اعمال منی.
* وقتی می گویم:
«حتی تسکنه أرضک طوعا»
یقین دارم که روزی حکومت تو بر زمین گسترده می شود
و همگی شاهد مدینه فاضله ات خواهیم بود.
* وقتی می گویم:
«و تمتعه فیها طویلا»
به حال آنانی که در زمان طولانی حکومت شیرین تو
طعم عدالت را می چشند غبطه می خورم
* چندگاهیست دعای فرج را چندبار
می خوانم. تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد،
هم اشکم بریزد،
هم در جست و جویت باشم،
هم سرپرستم باشی،
هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم. وهم احساس کنم
خدا در نزدیکی من است.....
و باز هم از ته دل مخلصانه
* می گویم :
'' اللهم عجل لولیک الفرج ''
****
این انتظار ، پُشتِ زمین را شکسته است
آقا تو شانه هایِ زمان را تکــــان بده
تنها به دستِ تو کمرش راست می شود
لطفی کن و دوباره خودت را نشان بده
بسم الله ...
ﻣﺎ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺑـهشت ﻭ ﺑﻪ جہـﻨﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ؟!؟!
ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺕ ﺟﻨﺖ ﻭﺍﺧﻢ ﺗﻮ ﻋﺬﺍﺑــے ﺳﺖ ﺍَﻟﯿــم
1*
دلی که خطا میکنه ...
وقتی که برمیگرده به یه امیدی برمیگرده
حتما از صاحبش یه چیزی دیده که برمیگرده سمتش
حتما اون و به مهربونی و با گذشت بودن شناخته
که میره و باز بهش رو میزنه
با وجود اینکه میدونه خراب کرده
میدونه پای عهد و پیمونش نمونده ....
اما حتما یه چیزی هست که بازم میره سمت اربابش...
*****
2*
اصلا مهربونی و رفـــاقت رسم و مرام شماست ...
مگه میشه نوکرت رو نبخشی؟؟
مگه میشه براش دعـــا نکنی ؟؟
مگه میشه برش نگردونی سمتِ خودت؟
مگه میشه دوباره زیر بال و پــرِش رو نگیری ...؟؟
*****
3*
حالم خـــــوبه ارباب
حالــــم خیلی خوبــــه ارباب
با اینکه پر و بالم شکسته ...
اما قلبـــم آرومه ...
قلبم و شما آروم کردی...
آروم کردی وقتی باز بهش تابیـــدی
من کشته مرده ی همیــــن رفاقتت هســـــــتم
میگن پرچم سیاه عزای شما
یعنی روسیاه ها بیان حسین (ع) خریدارتونه ...
مرسی که دلِ سیاهم و باز خریدی و قبولش کردی ....
ما شما رو نداشته باشیم کی و داریم ارباب...
من خـــرابِ محبتت و رفاقتتم
فقــــــــط همیــــــــــــن
دعـــــام کن سر عهد و پیمونم بمونم...
دعا کن بال و پر زخمیم خوب شه...
که میدونم میشه...
نگاهِ شما باشه دیگه غمی نمیمونه اربــــابِ خوبـــــم ....
آقا ممنونم
من و مثل حر نگـــــاهم کردی
من و آوردی تو روضه و سر به راهم کردی
میبیـــنم روزی که زائر قتلگاهم کــــردی
با اینکه انقدر از ما کم لطفی دیــــدی
زمین خوردم هرجا ، تو به دادم رسیدی
خلاصه خیلی زحمت ما رو کشیدی ...
بسم الله ...
به حَلقــہ هاےِ ضریحت دِلم گر خورده
گِره گُشاے من اینبار این گِره مَگشاے ....
گدات و یاری کن ...
برام یه کاری کن ...
آبرو داری کن خیلی آقا دلــــم گرفتـــه ...
آبرو داری کن زنـــدگیم و ازم گرفته ...
آبرو داری کن نزار بیفتم رو زبونا ...
آبرو داری کن نزار بگن ....
امــــشب و بشیــــن
اشـــک ِ چشـــمام و ببیــــن ...
من بدم ولی
تو روم و نزن زمیـــــن ....
آشفته ام چو پیز غلامی که از غمت
یک عمـــــر گریـــه کــــــرد ولی، کربلا نرفــــت ...
آمد اینگونه ولی هرچه که آمد نرسید
عشق همواره به مقصود ، به مقصد نرسید ...
از چه تـــمام فاطمه ها عمرشان کم است ؟
دنیا چرا به « فاطـــمه » نــامهــربان شده ؟
بسم الله...
آقاســـــــــلام بازمنــم ،خاک پایــــتان
دیـــوانه ای که لک زده قلبــــش برایــــــتان
در این کلاس ســــرد حضور تو واجب است
این بار چندم است که استاد غایب است ؟
نرگس شکفتــــه است تو را داد می زنـــد
آقا بیا که فاصـــــله فــــــریاد می زنــــــــد
این روزها نمی شــــــــــــود اندوهگین نبود
دلــــــواپس نهایــــــــت تلخ زمیــــــــن نبود
تب کرده مادرم ز غمت مدتـــــی مدیـــــــد
هذیان مادرم شده « آقا خوش آمدیــــد »
آقا دلم عجیب تو را درد می کشـــــــد
دستم مدام واژه ی « بر گرد » می کشـد
امضاء : دو چشم خیس و دلی در هوایتـــان