هوالمعــشوق...
نفسم سـرد ، دلم خــون، ببـین حال مـرا
حـرمم دیـر شد اربـاب، تــو دریـاب مـرا...
1. گفــت :
سوخــتن رسمِ کربـلا رفتـن است.
ایـن روز ها
آتــش بازی راه انداخته ای
در دلــم.
*****
2. برای هر دردی درمـانی است
درمانی از جنسِ همان درد
دردِ عشق را درمان،
فقــط وصال معشــوق است.
برای درد اگر دوا گذاشته اند
دوایِ دردِ مـرا، کربـلا گذاشته اند...
هـو المحــبوب...
مـوی حـسن زِ غـصه زهـرا سپید شد
رسم کریـم هاست، غـم یـار میخـورند...
وقتی کسی را دوست بداری
میشوی مثل خودش.
عاشق ؛
آیینه ی تمام نمای معشوق است...
همه اش عشق است
همه اش معرفت است...
عاشقِ مــادر بـود
راز دارِ مادر
مَحــرم دلـش...
به خاطرِ همین مادری بودن است
که آقایمان بی حرم است.
به قدری شبیه مادر شده است
که روضه ی او
همان روضه ی حضرت مادر شده است.
همان رازِ پنـهان در سینه
همان سندِ مظلومیِ مادر و پسر...
روضه اصلی، همان روز است
همان روزی که پسر در کوچــه مُــرد و
سالها بعد شهد شهادت را نوشید و
به خاک سپرده شد...
حسَنے ها همگے حسرت سیلی دارند
که بہ جای خودشان خورد بہ عزیزِ دلشان . . .
هـو المعـشوق...
خیلی فرق است بین اینکه سرت را
روی دامـان دخترت بگـــذاری ...
یـــــا
ســرت را روی دامـان دخترت بگــذارند ...
حق داشتی دوری بابا را تحمل نکنی
حق داشتی فقط 25 روز در فراق اش زنده بمانی
حق داشتی در آغوشش بگیری و جــان بدهی
رسم عاشقی همین است
عاشق که فراقِ معشوق را تاب نمی آورد...
عاشق که بدون معشوق روز ش، شب نمی شود...
عاشق بدون معشوق می میرد
می پــوسد
.....
گفتند برات زیارت اربعین و کربلا را
از حضرتِ دردانه بگیریم
گفتند او هم اربعین کربلا نرفت...
گفتند بانــو درد فراق کشیده
درمانش را خـوب میـداند....
رقیہ جان
با ذره تربتے زِ غبـارهای چادرت
از گوشہ خَــرابہ بہ من کربــلا بده...
هـو المعـشوق...
گفـته بـودم به کسی عشـق نخــواهم ورزیــد
روضـه خوان گفـت " حسین " تـوبـه ی من ریـخت به هـم...
بسم الله
عاشق که باشی
هر بار یک چیز را بهــانه میکنی
برای یاد کردن معــشوق
یک بار آب
یک بار باران....
فرقی نمیکند
دلت به هر بهانه ای هوایش را دارد
مثل دلِ عاشق من
که این روز ها
با هر بارانی
میـلرزد
میـریزد...
عجیب هوای عاشقانه ای راه انداخته
مُــحرمِ تــو
محــرمی که همراه پـاییـــز آمده
پایـیزی که وعـده ی دیدار دارند عاشقان با تــو
حضرتِ عشـق
حضـرتِ بـاران...
شب های دلتـنگی دگر بـاران نبـارد کاش
آری برای جـان سپردن دوری ات کافی است...
هـو المحــبوب...
من به بیــراهه رسیدم، سحری دسـتم را
با ابــوحمــزه خود، آخــر بن بست گرفــت...
با دستانِ بسته
در بازارِ شام
رزقِ سائــلت را دادی
حالا با دستانِ بــاز
رزقِ کربلای من را نمیدهید؟؟
خاطــره آدم را آتـش میــزند
میدانید؟
هنوز یک سال نشده
شام شهادتتان در حرمِ سقا
حتــما خوب نوکــری نکرده ام
که امسال به جای بهشت
محبوسم در جهـــنم ...
بخوان ابکی، ابکی...لنفسی،لقبری
دلِ مـــرده ی ما کمی جـــان بگیرد...
هـو المعشـوق...
صبـر بر هجــران آن آرام جـان باشد گنـاه
زنـده بودن در فـراقِ او گناهی دیگــر است...
گاهی نباید نوشت
باید خـوانـد
حال روزهایی که خـوب نبودی و نوشـتی
حالا باید دوباره بروی سراغشان
حالا که دلـت آرام شده
باید بفهمی هـر چـه خواستی
به تــو داده اند
خـیلی بیشـتر از آنچه میخواستی هـم...
مُحــرمت دارد تمام میشود
حواست به حالِ دلــم هست ارباب؟؟
مرا سرگـرم دنیـا نکـن
که به دوری ات عـادت بکنم
من دلـم کـربـلایت را میـخواهد
کنـجِ آرام حــرم را
بیـن الحــرمین بـودن را...
میخواهم روزی بیـایم و
دلنوشته های فـراق کـربلا را بخوانم و
بگــویم
شـکر
باز هـم به من هم کـربلا دادند...
اگر نمیخواستی کربلایت را نشانم دهی
چرا در روضه ات جانم را نگرفتی رفیــق؟
تمامِ سخــتیِ عشق
همین چشم انتـظاری و دوری است
باشد قبــول
تمـــامِ سختی اش سهم من
اما من که از تو دل نمیکنم
این سرسخت بودن در عشق
ارثِ مـادریـمان است...
من از این درد بنا نیست شکایت بکنم
ترسم این است به دوری تـو عـادت بکنم...
بسـم الله...
چـه زخـم ها که نخوردم من از فراق، بیــا
بـه زخـم های دلــم،جـز وصــال مرهـم نیست....
اینکه ندیده عاشـقِ کسی بشوی هم عالمی دارد
وقتی کسی که دوستش داری در کنارت باشد
تمام حواست با هم کار میکنند
اما وقتی کنارت نباشد و
تا به حال ندیـده باشی اش
تمامِ حواست را به قلــبت میدهی
با قلبــت میبینی اش
با قلــبت صدایش میکنی
با قلــبت صدایش را میشنوی...
با قلبــت تصورش میکنی
چهره اش را
صدایش را
مهربانی اش را....
و دلت برایش تنگ میشود
و این میــشود عمیــق ترین عشــقِ دنیــا
وقـــتی با تمامِ قلبــت عاشق شده باشی ...
❤ ❤ ❤
من نمیدانم عاشقت شده ام یا نه؟
اصلا مگر دلِ من قابل هست
که از عشقِ شما دم بزند؟؟
من فقــط میدانم عادت کرده ام
به اینکه هر روز برای سلامتیتان دعا کنم
صلوات بفرستم...
من فقط میدانم اگر فاصله ی دوری ام از شما
بیشتر از فاصله ی نمازهای روزانه ام باشد
دلـــم برایتان تنــگ میشود
من فقط میدانم
همیشه اولین و مهمترین دعایم ظهور شما بوده...
دعا برای لحظــه ی دیدار....
خیلی ذوق دارد
همیشه هم گفته ام
ما امامی داریم که میتوان او را دید
با او حرف زد...
احساس خوبی است
همین حسی که این روزها
بعد از التماس دعا گفتن به شما پیدا میکنم
وقتی میدانم
مرا میبینید
صدایم را میشنوید
برایم دعا میکنید
دعایی که حتــما مستجاب است...
دلــم آرام میشود
آرام تـر از همیشه
آقایِ خوبم...
خــوابِ مہـــدی (عج) را ببینی شب بخــیر
بوســه از پایــش بچینی شــب بخـــیر...
هــو المعــشوق...
بسم الله...
شب یازدهم ؛
چون چاره نیست، میروم و میگذارمت...
دل کندن درست مثل جان دادن میماند
شاید حتی سخت تر...
وقتی جان میدهی دیگر نیستی که ببینی
اما امان از روزی که بخواهی از کسی که دوستش داری
دل بکنی
عاشق شده باشی خوب میدانی چه میگویم...
برای روضه همین بس
من بعد از ده شب دلم جدا نمیشد از هیٱتت ارباب
زینب چگونه تو را در کربلا و گذاشت و رفت؟
کربلا رفته باشی میدانی
چه سخت و سنگین است لحظه ی آخر
هنگام وداع با ارباب
انگار میخواهند جانت را بگیرند...
حال زینب را تصور کن
که همه ی عزیزانش را
که پاره ی وجودش را در آن دشت پر بلا
گذاشت و با کاروان غم رهسپار شد...
هیٱت تمام شد... همه رفتند و تو هنوز
بالای تل نشسته ای و خون گریه میکنی...