آقای من مهـر تو را واجـب نوشـتند
یعنی تو را بر غیر تو غالب نوشــتند
سال هزار و سیصد و اندی گدایی است
روزی ماها از همین چندی گــدایی است
من چهارده قرن دنبال شمایم
مال خودم هم نیستم مال شمایــم
ماه رجب تا که به تو آغـوش وا کرد
با آبــرو شد، خویش را مــاه خــدا کرد ...
بسم الله ...
کارِ ما نوکری بوده ...تویی که سروری کردی ....
به نامِ خدای یاس
خدای خالق احساس
مینویسم در حالی که سرشارم از شور
از عاشقی
از نـــور
مینویسم به بهانه انتخــــــاب شدن عطرِ سیب یارم
به عنوان کوچکترین وبلاگ برگزیده 1393
و شاید بعد از سفر به کربلا
این تنها اتفاق خوشاید سالِ 93 ی من باشد ....
عطرِ سیبِ یاری که بهانه اش ....
بماند
اما هر چـــه بود از عشقِ مــــــادر بود
و این روزها با نام موقتی عطرِ یاس
روزهای میلادِ مـــادر را جشن گرفته است ....
****
آذر ماه ِ 1393 بود که از وبلاگ عطـــرِ یــــاربعد از یک سال قلم زدن
علیرغم تمام علقه ها ی عاطفی و روحی و معنوی
کوچ کردم
و به عطرِ سیب یار
به حضرت ِ ارباب
به نگــــاهِ مادر پناه آوردم ...
و حال در این سه ماه و اندی
دیده شدن این وبلاگ توسط دوستان عزیز و محترم وبلاگ نویس
و شرکت بلاگ بیـــان
برایم باعث افتخار و خرسندی است ...
و من الله توفیق
التماس دعــــا
یا علی مدد ...
بسم الله ...
نشسته ام بنویسم که بال یعنی تو
عروج کردن سمت کمال یعنی تـو
نشسته ام بنویسم تصورت، هیهات
فراتر از جریان خیال یعنــــی تــــو
ز برگ های تو بوی رسول می آید
گـل محمدی بی مثال یعنی تــو
شفــــیع محشر
زهــــرا
حضرتِ مــــــــــادر
زهـــــرا
کاشکی کنارم باشی
نفس آخــــر
زهـــــرا ...
تمــــــــومِ دنیـــام مـــآدر
امیـــــــدِ فردام مــــــــــــادر
بیا و دستم و بگیـــر
میدونی تنـــــــهام مـــآدر ....
بسم الله ...
آغـــازِ آفرینش از آغــازِ فاطــمه است ...
امشب نشسته ام بنویسم ترانه ها
از باغ از بهــــار من از مادرانـــــه هـا
از دست پُر امیـدم و تسبیح دانه هـا
از این دلی که پــر زده از آشیـانه هـا
شکرش میان این همه سر سروری شدیم
مانند یـــازده پسرش مــــــادری شدیــــــم
بسم الله...
مادر ؛
بی تو هیهات زمین میل ِ بهاری بکنـــد
یا که شمس و قمرش لیل و نهاری بکنــد
تو رسیدی و جهان آینه بندان شد و بعد
پَر ِ جبریل پُر از کوثر ِ قرآن شد و بعد
به خدیجه خبر ِ آمدنت را دادند
میزبانِ تو سر ِ خوانِ تو مهمان شد و بعد
مادر ِ عالم و آدم شدی و با قَدَمَت
شجره طیبه از میوه فراوان شد و بعد
پس از آنی که جهان مزرعه ی طوبا شد
نوه ی پنجم تو وارد ایران شد و بعد
شهر و آبادیِ ما عطر ِ خوش ِ یاس گرفت
****
مادری کردی و در روضه صدایم کردی
سر ِ سجاده نشستی و دعـــــایم کردی
بسم الله ...
این روزها همه جا عطــــرِ یاس می آید ...
صدای مادرِ احــــساس می آیــد ...
نگاه کن برگِ گل هایش را
ظرافتش را ببین ...
مادرِ ما هـــم...
مادر جـــان رایحه ی حضورت همه جا پیچیده
ببین چه شور و شعفی با آمدنت به پا کردی ...
ببین مست شدنگان عطرِ باست را
ببین دلهایی را که غم هایشان زدوده شد با نوازش دستهای مهـــربانت ...
دوســتت دارم مـــــــــادر
مادرِ ظریف تر از برگِ گل...
مادرِ یاس تر از عطـــرِ یاس ...
فصل ِ بهـــــــارم
مــــــادر ...
بسم الله...
وقتش رسید و ثانیه ، حساس میشود
”شبهایِ جمعه” بویِ حرم، یاس میشود
امشب برایِ رفتنِ ”کرب وبلا” دلم
تنها دخیلِ مادرِ عباس میشود...
گفتم ام البنین، دلم "پا" شد
گره هایی که داشتم، "وا" شد
مادر آب را صدا زدم و ...
خشکسالم شبیه دریا شد
سوره ی حمد نذر او کردیم
گم شده داشتیم و پیدا شد
با ادب بود و روی دامانش
تا گل نازدانه ای جا شد...
به مدینه نگفت مادر شد
گفت، مولای شهر بابا شد
با کنیزی خانواده ی عشق
در دو عالم عزیز زهرا شد
خادمی کرد تا که عباسش
از ازل تا همیشه آقا شد
همه ی بچه هاش عیسایند
گرچه عباس او مسیحا شد...
آن قدر خرج گریه شد افتاد
آن قَدَر خرج گریه شد تا شد
تا قیامت به احترام حسین
ذکر لبهاش ..... واحسینا شد
بسم الله ...
تکلیف یک کبوتر پهـــلو شکسته چیست
میگن تو یه همچین روزی
یه همچین ساعتی
دم دمای غروب بود که خونه ی علی علیه السلام تیره و تار شده ...
که بچه های فاطمه سلام الله علیها بدون مادر شدن ...
که اصلا داغ کوچه و سیلی و میخ و در بمونه ...
برای یه بچه سید سخته از مصیبت های مادرش حرف بزنه
اما ...
خودِ بی مادری
مادر جوون از دست دادن
اونم توی کودکی و نوجوونی
دردیه که با هیچ چی آروم نمیشه ...
همیشه روز تولد مادرم که میشه
وقتی مداح میخونه
حضرت زهرا گل یاســـه
نمیدونم چرا به اینجای مداحی که میرسه
اشک از گونه هام سرازیر میشه
انگاری وقتی مداح میگه حضرت زهرا گل یاسه
وقتی به ظرافت و لطافت گل یاس فکر میکنم
....
آره مادر
داغِ از دست دادنت دنیا رو روی سر آدم خراب میکنه ...
حتی اگه وسط مراسم شادی باشی
این روز ها و این ساعت ها که جای خود داره
که همیشه تحمل فاطمیه سنگین بوده ...
مخصوصا برای کسی که خیـــلی مادریـــه ...
من به هر کوچه خاکی که قدم بگذارم
ناخود آگاه به یاد تو میفتم مـــادر ...
بسم الله ...
وقتی جوانه نیست،کجــا عید میشود؟
مــادرکه خانه نیست،کجــا عید میشود؟
مــادر بهانه تمـــام عاشــقانه هاست
وقتی بهانــه نیست،کجا عیـــد میشود؟
بوی عیدی
بوی توپ
بوی کاغـــد زنگی
بوی تنـــدِ ماهی دودی وسط سفـــره ی نو ....
****
بویِ هیچی نمیاد
تویِ خونه ای که مادر نیست ....
انـــگار دیگه هیشکی نیست ...
هیچی نیست...
انـــگار فقط بغض هست و دلتنـــگی ...
آخ
امون از خونـــه ای که توش مادر نیست ...
امون از خونه ای که توش مـــادر نیست ...
قرار بود هر روزمان نوروز باشد ... اگــر سقیـــفه ای نبـــود ...
بسم الله ...
جز به دیدار حریمت دگرم مرهم نیست
هیچ کس غیر شما بر دل من محرم نیست
گاهی دلت نمیخواهد
دیروز را به یـــاد بیاوری
انگیزه ای هم برای فـــردا نداری ...
و حــال هم که ...
گاهی فقـــط دلت میخواهد
زانوهایت را تنگ در آغوش بگیری
و گوشه ای از گوشه ترین گوشه های دنـــیا
گریــه کنی ...
آهویی خســـته ام که میخواهم، یک قرار شکـــار...بگذاری