هوالمحبوب...
تو با چشـمان خـود پشت سر من آب می ریزی
تـو با دسـتان خود رد می کنی از زیـر قرآنم...
دلــم را آرام میکنم
دلـی را که تــو ضمانتش کردی...
صبــور باش دلـم
گِـره ای در کـار نیست
برای دسـتانی که
گِـره خورده به پنــجره ی فـولادِ او
فــولادی از جنـسِ مهــربـانی...
مگـر میشود
براتِ کربلایت را نداده باشند؟
مگـر میشود در حریــم حضرتِ سریعُ الرضـا
زانو زده باشی و
دسـتِ خـالی بـَرت گردانـده باشند
و رزقِ کــربـلایت را.....
صبـــور باش دلـم.
اگر گـریان به دیـوار حــرم تکیـه نمیدادم
کدامین کــوه طاقت داشت این حال پـریـشانم؟
ضمانتگاهت آقـا باعث آرامشم باشد
که هم چون آهــوی سرگشته ای از خود گریزانم...
هـو المحــبوب...
مـوی حـسن زِ غـصه زهـرا سپید شد
رسم کریـم هاست، غـم یـار میخـورند...
وقتی کسی را دوست بداری
میشوی مثل خودش.
عاشق ؛
آیینه ی تمام نمای معشوق است...
همه اش عشق است
همه اش معرفت است...
عاشقِ مــادر بـود
راز دارِ مادر
مَحــرم دلـش...
به خاطرِ همین مادری بودن است
که آقایمان بی حرم است.
به قدری شبیه مادر شده است
که روضه ی او
همان روضه ی حضرت مادر شده است.
همان رازِ پنـهان در سینه
همان سندِ مظلومیِ مادر و پسر...
روضه اصلی، همان روز است
همان روزی که پسر در کوچــه مُــرد و
سالها بعد شهد شهادت را نوشید و
به خاک سپرده شد...
حسَنے ها همگے حسرت سیلی دارند
که بہ جای خودشان خورد بہ عزیزِ دلشان . . .
هـو المعـشوق...
خیلی فرق است بین اینکه سرت را
روی دامـان دخترت بگـــذاری ...
یـــــا
ســرت را روی دامـان دخترت بگــذارند ...
حق داشتی دوری بابا را تحمل نکنی
حق داشتی فقط 25 روز در فراق اش زنده بمانی
حق داشتی در آغوشش بگیری و جــان بدهی
رسم عاشقی همین است
عاشق که فراقِ معشوق را تاب نمی آورد...
عاشق که بدون معشوق روز ش، شب نمی شود...
عاشق بدون معشوق می میرد
می پــوسد
.....
گفتند برات زیارت اربعین و کربلا را
از حضرتِ دردانه بگیریم
گفتند او هم اربعین کربلا نرفت...
گفتند بانــو درد فراق کشیده
درمانش را خـوب میـداند....
رقیہ جان
با ذره تربتے زِ غبـارهای چادرت
از گوشہ خَــرابہ بہ من کربــلا بده...
هـو المحــبوب...
من به بیــراهه رسیدم، سحری دسـتم را
با ابــوحمــزه خود، آخــر بن بست گرفــت...
با دستانِ بسته
در بازارِ شام
رزقِ سائــلت را دادی
حالا با دستانِ بــاز
رزقِ کربلای من را نمیدهید؟؟
خاطــره آدم را آتـش میــزند
میدانید؟
هنوز یک سال نشده
شام شهادتتان در حرمِ سقا
حتــما خوب نوکــری نکرده ام
که امسال به جای بهشت
محبوسم در جهـــنم ...
بخوان ابکی، ابکی...لنفسی،لقبری
دلِ مـــرده ی ما کمی جـــان بگیرد...
هو المحبوب...
زلــف آشــفته ی پریــشان را
حالِ این بلبــل غزلـــخوان را
تـــو ببیــن و برام خـــالی کن
حجـــره ی روبـــروی ایـــوان را...
یک نگــاهت روبــراه میکند
دلی را که راهی شده است به سمت دیـــارِ تــو
راهی شده برای زیارتــت
راهی شده به سمتِ دیـــارِ حبیب...
" نعـــم الطبیـــب " ؛
این بار درد نمی آورم که درمانش کنی
این بار دلی دلتنــگِ رویِ ماهِ امـــامِ مهــــربانم می آورم
و خـــوب میدانم که نگاهت درمانِ همـــه ی دردهاست
درمانِ همـــه ی دلتنگی ها و بغـــض ها...
درمانِ برات کربلایی که
ان شاالله با دست های شما امضــا خــواهد شــد...
هـو المحــبوب...
خـبر دهیـد: که دریا به چشمه خـواهد ریـخت
خبــر دهید به یـاران، غدیـــر می آید...
خــمِ غدیـــر به دوش از کـــرانه ها مــردی
به آبـــیاری خاک کویــــر می آید....
وقتی که رحمـهُ لِلعالمین باشی
به جز رحمت و خیر برای امتت چیزی نمیخواهی
پس گفتید؛ علی(ع) بعد از من بین شما میماند
که آقا باشد
که مولا باشد
که سایه ی سرها باشد ...
کسی که این حرف و نشنیده گرفت
هم خودش رو از مغفرت خدا
هم رحمت شما
هم شیعه بودن مولاش محروم کرده...
و من اینجام که فریــاد بـزنم :
فقط حیــــدر....
فقـــط حیـــدر..... امیرالمـــومین است....
امـــیرِ عشـــق....
هــو المحـــبوب...
مُــهری از مِهـــر علی کنــده به یاقــوتِ دلــم
از ازل تا به ابـــد شکــــر کنـم بر حکاک...
از وقتی بچه بودیم با شما آشنامون کردن
اسمتون و یادمون دادن
زمین که میخوردیم میگفتن یا علی بگو و بلند شو...
به هر کار سختی که میرسیدیم
هر گره ای که داشتیم
یه ذکر یاعلی برای همه شون بس بود...
*****
حالا من
اونی که خیلی وقته زمین خورده
میخوام دوباره دست هام و بزارم روی زانـــوهـام و بلنــد شم
میخوام باذکــر یا علی بلندم کنی...
میخوام شیعه ت باشم
شیعه زندگی کنم
شیعه بمیرم....
کسی دوباره به پای یتــیم میسوزد
کسی دوباره سراغ فقیــــر می آید
کسی به کلبه شاعر، به کلبه درویش
به دیده بوسی عید غدیــــر... می آید
هوالمحــــبوب ...
بیــا پیـراهنم بـــو کن، هـــنوز عطـر حـرم دارد
فقــط ایوان و ســـقاخانه و یک صحــــن کـــم دارد
دــلم آهـو، دلـــم از او، دلــم مشغول گفت و گو
بــزن نی زن به نـام او، بگـــو یا ضامن آهـــو ...
دلــم حــرمـت رو میــخواد
تا بیــاد روبروی گنبد طلا زانـــو بزنه و
چشم تو چشم شه با پرچـــم بالای گنبد و
بگه
آقـــا فقـــط اومدم خودت و ببینـــم
نیومدم حاجــت بگیرم
اومدم یه گـــوشه ی صحنت بشینم
اومدم اجازه بدی یه کم قربـــون صدقه تون برم
اومدم بگم چقدر دلــم براتون تنــــگ شده و
مهربونیـــتون و میــــخواد...
اومدم بگم
آقا جونـــم
همه دار و ندارم
عزیـــزترینم
رفیـــق خوبـــم
تولدتــــون مبـــــارک
من که ببن زاىرات نیستم
امشب که شب تولدتـــونه
دلم رو حَرمـــت کردم
سپردمش دستِ خـــودت
اومدم بگم خیلی دوســــت دارم
اومدم بگم
چه خوب شد که خدا شما رو همسایه ما کرد
سایه سر ما کرد
چه خوب شد که دلای ما امام رضایی شد ...
به پای پنـــجره فولادت، دل روی دل افتاده
گــذار کشتی طوفان زده بر ساحــل افتاده...
هو المحبــوب...
خـوشــا آن غریبی که یــارش تـــو باشی
قـــرار دل بی قـــرارش تـــو باشی
خوشا آن گـــدایی که تنـــهای تنها
کنـــاری نشیند، کنارش تـــو باشــی ...
دلبـــر که باشی
دل بـَــری را خـــوب بلدی
حضـــرتِ رئــــوف
حضــــرتِ ســـلطان
نگــــاه کــــن
ببیــــن چه عاشـــقانه هوا پر شده از عطـــرِ میلادت
از بس که دلبــــری کردن میدانی
عاشقانت به پیشـــواز قدومت آمـــده اند...
مرا به غیـــر تـــو در این شهر، آشنایی نیست
به جز هـــوای تـــو در سر، مرا هــوایی نیست ...
هوالمحبـــوب...
در قــم که آمدم دل سنگم جلا گرفــت
مثل کبـــوتری به حریــم تــو جا گرفت
گــرد و غبار دور و بر صحــن این حــرم
گــرد و غباری از دل آییـــنه ها گرفــت
فاطــمه...
کریـــمه...
معصـــومه....
فقـــط همین صـــدا کردن نامـــت
دلها را آرام میکند بانـــو
چه رسد به اینکه غریبی بیــآید و
در آستانت زانــو بزند و
تمام دلتنــگی هایش را برایتان بگویـــد و
شما کریـــمانه دلش را بدست بیـاورید و
راضــی اش کنید و
راهی اش کنیــد و
بــاز ...
همین بردن نامتـــان به تنـــهایی
دلـش را آرام خواهـــد کرد بانــو...
***
بانـــوی مهـــر و مهربانی
میلادتان سرچشمه ی همه ی خـــوبـی هاست...
این خادمان کویِ تـــو گفتند میشود
از دســت مهـــربان شما کربلا گرفــت ...