نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم


♥ اَلسَّلامُ عَلیــکَ یــا بَـقیـَــهَ الله فی اَرضِــه ♥

از خـــدا
فقــــط تــــو
برای زمیـــن
باقــــی مانـــده ای
بـرگـــــرد ...

بایگانی

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

عید غدیر مبارک.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

یا راد ما قد فات...

بسم الله...

هوالحاضر و الغاىب.


اینجا 

جمعه ها بدون تو 

تعطیل و تاریک و دلگیر است 

پر از بغض است 

پر از حسرت...

اینجا

همه ی روزها بدون تو جمعه است 

و درد ندیدنت

به استخوان میزند.... 


امیدوار وصلم،از خود مبر امیدم...

بسم الله...

هوالمعشوق.


به کربلا که میرسی 

باید 

دل سوخته ات را

دل شکسته ات را

دل تنگت را 

روی دست هایت گرفته باشی. 

باید چشم هایت ببارند و اذن دخول بخوانند.

باید شانه هایت هق هق کنند...

کربلا رفتن سوختن میخواهد

شکستن میخواهد

شوق رسیدن میخواهد.

....

حال دلم خوب نیست

حال دلم را کربلایی کن

دلم را به دلمردگی و

 بی تو بودن عادت مده،

ارباب...

به کُفر اگر شده شِشْ گوشه کعبه ام،

 تو ببخشا...

روا مدار فراقتْ شود عذابِ گناهم.


کبوتر...

بسم الله...

هوالمحبوب.


و به کبوترانش پر پرواز داد و

رسم پریدن آموخت 

تا بالهایشان 

سایبان امام غریبشان باشد...

و ما کبوتران بال و پر شکسته ای هستیم

که به جود و کرامت شما 

سخت دلبسته ایم 

حضرت مولا، امام جواد.


ما از تو به غیر تو نداریم تمنا...

بسم الله...

هوالمعشوق. 


قرار شد چله ی ترک گناه بگیرن 

لیست گناهانی که باید ترک بشه رو نوشتن

همه ی گناهان کبیره مثل ناامیدی...

    ❤ ❤ ❤ 

حالا اون مونده و شما 

حالا اون مونده و دلش

دلی که چهل روز  امید بسته به شما

امید بسته به محرم 

امید بسته به حرم

امید بسته که تا محرم 

دستاش و بگیری و

حالش و خوب کنی

با خودت 

با نگاه مهربوتت 

با رفاقتت

با حرم ت

امید بسته که نجاتش میدی 

که دستاش و میگیری...

ارباب امیدش و ناامید نکن

نا امیدی بزرگترین گناهه...

         ▪▪▪▪

      تا محرم مرا نگه دارید

        دل من لک زده برای حسین (علیه السلام) 


چله ی عشق شد آغاز، مدد کن ارباب...

بسم الله...

هوالمعشوق.


خیلی معتقد بود 

عاشق یه دختر سنی شد 

دختر هم خیلی دوسش داشت اما هیچ کدوم نمیدونستن.

یه دختر سنی دم بخت یه طرف و 

یه پسر شیعه تک و تنها تو شهر غریب یه طرف دیگه 

ایام محرم و صفر بود

به احترام اربابش پا پیش نذاشت 

اما با ارباب معامله کرد 

قرار شد تا آخر محرم و صفر 

پای عهدش با مولاش بمونه و هیچ گناهی نکنه 

آقاش هم اون و به خواسته دلش برسونه...

پای عهدش موند و حرفی با دختر نزد

نه لبخندی،  نه نگاهی،  نه گناهی...

اربابش هم جواب خوش عهدیش رو داد و 

اون و به خواسته ی دلش.... 

      ❤ ❤ ❤ 

چهل روز مونده تا محرم

شما اربابی 

آقایی

کریمی 

هیچ کاری و بیجواب نمیزاری 

دستمون و بگیر 

چهل روز به عشقت گناه نکنیم و

پای عهد و پیمونمون بمونیم

میدونم که شما هم

دستامون و میگیری

حضرت معشوق

حضرت یار 

حضرت ارباب...