نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم


♥ اَلسَّلامُ عَلیــکَ یــا بَـقیـَــهَ الله فی اَرضِــه ♥

از خـــدا
فقــــط تــــو
برای زمیـــن
باقــــی مانـــده ای
بـرگـــــرد ...

بایگانی

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

عشق یعنی اشک توبه در قنوت...

بسم الله... 

هوالمعبود.


وقتی که سر به سجده میگذارم و

با تمام وجود 

از تمام گناهان گذشته و حال و آینده 

به سوی تو پناه می آورم و استغفار میکنم

با تمام وجود 

آغوش تو را احساس میکنم 

که میبخشی و 

لبخند میزنی و 

فراموش میکنی و

دیگر هرگز 

خطاهایم را به رویم نمی آوری 

اما... 

این روز ها 

مدام با خودم میگویم 

چه خوب است که تنها تو خدایی و 

خدایی میکنی 

که بندگانت

گناه نکرده را به هم نسبت میدهند

وای به حال روز کسی 

که دیگری

گناه کرده اش را بداند و

تا آخر عمر... 

عشق یعنی سر سجود و دل سجود 

    خواندنش با نام ستار العیوب... 


من به پایان آمده کارم، خودت آغاز کن...

بسم الله... 

هوالمعشوق. 


 کربلا

 دوباره 

سهم من

 ازت

 دوری.... 

    

بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت...

بسم الله... 

هوالمعشوق. 


سخته با یک دنیا امید بری 

با دست خالی و 

نا امید برگردی. 

سخته به روت بیارن 

گناه کاری و روسیاه

سخته به خونشون راه ندنت و

پشت در بمونی.... 

    بیچاره ام نگیر زمن سرپناه را 

    از من مگیر در زدن گاه گاه را 

    از شب زده دریغ نکن نور ماه را

    تو سر به راه کن  من گم کرده راه را... 


بهتر از او نیست ما را میخرد،نوکرش را پیش بابا میبرد.

بسم الله... 

هو المحبوب. 


تمام بین الحرمین 

پر شده بود 

از سفره های بزرگ و کوچک 

حضرت رقیه سلام الله علیها 

به خودم که آمدم،  دیدم

شب میلاد صاحبم 

در کربلای یار نشسته ام 

سر سفره ای که حضرت ریحانة الحسین بانی اش بود

و من بی آنکه بدانم 

کربلای امسالم را هم 

از دستان کوچک او

که خوب رسم بزرگی کردن را میداند

روزی گرفته بودم.

درست مثل اربعین و ایام شهادتش 

حالا در روز میلاد حضرت رقیه خاتون 

در کربلای ارباب نفس میکشیدم...

با خودم گفتم 

چه خوب است

 که دل آدم صاحب داشته باشد

آن هم صاحبی به این مهربانی و کرامت.

حیف از عمر کوتاه چون برگ گل ات بانو... 

   یک یا رقیه گفته ام و جان گرفته ام

    آشفته حال بودم و سامان گرفته ام

   از دست این کریمه خودم نان گرفته ام

      نذر سه ساله سفره ی احسان گرفته ام


بوی جانی سوی جانم میرسد...

بسم الله... 

هوالمحبوب. 


یک:


باورش راحت نیست 

با همه ی روسیاهی

اما 

تو را خواسته اند 

تو را نگاه کرده اند 

تو را به حضور طلبیده اند 

و چرا با پای دل و 

از عمق جان 

به پیشگاهشتان مشرف نشود

کسی که تمام دار و ندارم شما هستید 

دلتنگ نجف 

دلتنگ کربلا

دلتنگ کاظمین 

و در حسرت سامرایی دوباره 

حالا یکبار دیگر خوشبختی نصیب دلت شده است

و کاش برای سفر عشق 

دیگر برگشتی نباشد... 

     پروازمان دهید که بی بال و پر شدیم

            یک عمر در هوای شما در به در شدیم 

   کالیم و خشک و زرد،  خدا را چه دیده ای 

        شاید به لطف یک نفست بارور شدیم.... 


دوباره شوق زیارت هوایی ام کرده...

بسم الله...

هوالمحبوب. 


دو:


و حالا این دل 

بیشتر از شش گوشه ی ارباب 

بهانه ی شش گوشه ی امامین عسکرین 

را گرفته است 

بهانه ی خانه ی پدری امام زمانش را 

بهانه ی جایی که امید وار است 

آخرین نفس هایش در این دنیا 

کنار نفس های امام زمانش باشد... 

به این روسیاه ناقابل بی چیز 

بگویید که این بار 

امیدش را ناامید نمیکنید... 

بخوان مرا که به عشق تو مبتلا باشم

         بخوان مرا که هوائی سامرا باشم...


عشق فرمود: بیایید... اطاعت کردیم

بسم الله... 

هوالمعبود. 


سه:


کربلا رفتن 

به شکستن دلی و

سوز اشکی است 

حتی اگر نگویی و به زبان نیاوری 

آنان که باید 

از حال دلت خبر دارند و

اجابتت میکنند.

با خودم میگویم 

خدایی که اینچنین 

به دل شکسته ی بنده اش نظر دارد

مگر میشود نداند که چه میخواهم؟ 


مگر میشود نیازم را ندانی و 

بی نیازم نسازی؟ 

مگر میشود دردم را ندانی و 

درمانم نکنی؟ 

تو که به اندازه ی کشیدن آهی 

به دل من نزدیکی 

مگر میشود صدایم را بشنوی و 

اجابتم نکنی؟


نه باور نمیکنم

نمی شود...

دل به تو میسپارم و آرام میگیرم 

اگر نمیخواستی و نمی بخشیدی 

مرا به کربلای حسین ات نمی فرستادی

دل به تو میسپارم و

آرام میگیرم

به تو که میدانم مرا رها نخواهی کرد...

     الهی و ربی من لی غیرک؟ 


دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب...

بسم الله... 

هوالمعشوق


چهار :


و چه شیرین است 

تمام دردهای دنیا 

اگر قرار باشد حتی 

تمامشان را به جان بخری 

تا روزی فرا رسد که برای درمان 

حضرت معشوق میهمان نواز 

تو را به کربلایش ببرد 

و اگر پایان تمام شب گریه ها و بیقراریها

نگاه مهربان تو باشد 

باید تمام دردهای دنیا را 

به شوق آن لحظه ی زیبا 

آرزو کرد.... 

 درد ما چیست؟  عاشقی... مستی 

        ای که درمان دردها هستی.... 

اینکه لطفت نکرده تا امروز 

         درد ما را دوا.....  خدا را شکر 


عالم از این خوبتر پناه ندارد....

بسم الله... 

هوالمعشوق. 


پنج:


این همه حس ناباوری و دلشوره 

از محبت و رفاقت شما نیست

که شما بار ها مهربونیت و ثابت کردی 

انقدر که هر کسی با گوشت و پوستش 

حسش کرده. 

اما 

از شرمندگی و بی لیاقتی خودمه 

که سرم و نمیتونم بالا بیارم 

که باورم نمیشه 

که بهت زده ام و دلنگران 

که نکنه خواب باشه 

نکنه نشه... 

که چی شد دوباره 

نگاه مهربونت نصیب من شد و

دوباره خریدی و 

دوباره گرفتار ترم کردی... 


مارا کبوترانه وفادار کرده است 

      آزاد کرده است و گرفتار کرده است 

 بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا 

       از هرچه غیر تو بیزار کرده است.... 


چون تو دارم، همه دارم، دگرم هیچ نباید.

بسم الله...

هوالقاىم.


شش:


گفتم به جز دعا برای فرج 

و سلامتی شما 

دعای دیگه ای نمیکنم 

اما شما که از دل من خبر داری 

خودت برای حال دلم دعا کن

     ***

برام دعا کرد و 

دعاش به اجابت رسید و

حالا روز تولد خودش 

کنار ارباب بودن و 

بهم هدیه دادن 

و چی بهتر از این هدیه

میتونه حال آدم و خوب کنه؟؟ 

از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما

         کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟

در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت

           کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟