نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم


♥ اَلسَّلامُ عَلیــکَ یــا بَـقیـَــهَ الله فی اَرضِــه ♥

از خـــدا
فقــــط تــــو
برای زمیـــن
باقــــی مانـــده ای
بـرگـــــرد ...

بایگانی

۴ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

مرا ببخش که کوله بار گناه آوردم...

بسم الله...

هوالمحبوب.


1.

میگفت قدیم تر ها 

شب که میشد 

چراغ های حرم رو خاموش میکردند

و کسی و راه نمیدادن داخل حرم

خادم حرم بود 

گفت یک شب خواب بی بی رو دیدم 

فرمودند بلند شو چراغ های حرمو روشن کن

بیدار شدم 

اعتنایی نکردم

دوباره خواب دیدم 

دوباره اعتنا نکردم

تا اینکه بار سوم

خانم با عتاب خاصی بهم گفت

مگه نگفتم چراغ های حرم رو روشن کنید

سریع رفتم و چراغ ها رو روشن کردم...

صبح که شد 

دیدم یه عده گرد و غبار سفر روشون نشسته 

خسته 

معلوم بود از راه دور رسیدن

تا اومدن تو حرم و رسیدن روبروی ضریح

گفتن دورت بگردیم خانم جان

ما دیشب راه گم کرده بودیم

چراغ های حرم تو 

راه و بهمون نشون داد....


2.

یه حدیث از خودت شنیدم

حضرت رىوف مهمان نواز

امام جان

فرمودی هرکس دلش برای شما تنگ شد

بره زیارت خانوم فاطمه معصومه سلام الله ...

برای بار چندم نمیدونم

اما شکر خدا بی بی راهم داده 

تا دوباره 

تسلای دلتنگی ها و غم هام باشه 

بانویی که نگفته همه ی دردها رو درمون میکنه

حالا دلتنگی حرم شما

دلتنگی قبر مخفی حضرت مادر

 ترس از سرگشتگی و گم شدن تو این دنیا 

من و میکشونه تا حرم خانم

حرمی که مثل حرم نداشته مادر برامون عزیزه

حالا باید  التماس خانم کرد

تا برای ما هم چراغی روشن کنه

تا راه و از بیراه تشخیص بدیم 

تا گم نشیم تو منجلاب این دنیا....

بی بی جان 

  از آستانه شمس الشموس اگر دورم

  به یک اشاره او رو به ماه آوردم

  شکسته بالم و محتاج یک نوازش تو

  به دست های کریمت پناه آوردم....


بابای خوب امام زمان ما...

بسم الله...

هوالمحبوب.


از کودکی یادمان دادند

در شادی شما شاد باشیم و

با غم هایتان...  غمگین

امروز میخواهم

تمام غم های دلم را کنار بگذارم و

به شادی دلت 

شاد باشم

حضرت صاحب

حضرت یار

حضرت دلبر...

میلاد پدر مبارک دلت 

مبارک دلمان...

کاش میشد امروز

در چشمانت نگاه کرد و 

تبریک گفت.... 

 میخوانمت به طرز زمان های کودکی

        بابای خوب امام زمان،  حسن.... 


دور مران از در و راهم بده...

بسم الله...

هو المعبود.


دستم و رو زانو هام میزارم و

به خودت توکل میکنم و

با یادت آروم میشم و

دلم بهت قرص میشه.


اصلا

دردی که آدم و 

به تو نزدیک تر کنه 

درد نیست

عین محبت و لطفه.


نه

بدون لطف و کمک خودت نمیشه

اگه خودت دستام و نگیری نمیشه

اگه من و به حسینت نسپاری نمیشه.


کاش ازم نا امید نشده باشی و

دوباره پناهم بدی تو آغوشت و

با همه ی بدی ها قبول کنی

منی که جز تو کسی ندارم رو... 


 الهی و ربی من لی غیرک؟؟ 


من همانم که به دستان تو تعمیر شدم...

بسم الله...

هوالمعشوق.


با کلی شوق رفته بودم

با کلی امید

گفتم بعد از پنج سال 

امسال دیگه قسمتم میشه سامرا

هر کسی و که میدیدی

یا رفته بود 

و یا قرار بود که بره سامرا...

اما من

نشد... نذاشتن

دلم خیلی شکست 

هنوز نیم ساعت نشده بود که

از حرم ارباب اومده بودم 

دوباره از هتل زدم بیرون و

رفتم سمت حرم 

تو راه اشک هام بند نمیومد 

اما اونچی که باعث شد

بلند بلند به گریه بیفتم و

هق هق کنم 

این بود 

که تو دلم گفتم 

ارباب 

کاش حرمت همیشه همین قدر بهم نزدیک بود

که موقع های دلتنگی و بیقراری

میومدم کنارت و 

آروم میشدم.

         ****

تمام شب و تا صبح تو حرمش موندم 

وقتی برگشتم هتل

آرومه آروم بودم.

     ****

ارباب جانم 

حالا خودت بگو

تو این بارون بی امون

تو این هوای گرفته و ابری 

من کجا برم 

که مثل آغوش تو 

تمام وجودم و آروم کنه؟؟ 

کی پناه گریه هام میشه؟؟ 

کی دردهامو درمون میکنه؟ 

یادته پارسال 

سال نو میلادی کنار هم بودیم؟ 

امون از این همه خاطره که با هم ساختیم

امون از خاطره ها که آتیشت میزنه.... 

امون از این بارون بی امون...

 حسین جان

  دیوانگی ام را به حسابِ تو شمردند

   تحقیق شده از هَـمه معشوق ترینی...