نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم


♥ اَلسَّلامُ عَلیــکَ یــا بَـقیـَــهَ الله فی اَرضِــه ♥

از خـــدا
فقــــط تــــو
برای زمیـــن
باقــــی مانـــده ای
بـرگـــــرد ...

بایگانی

۱۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

ما آمدیم اینجا برای تو بمیریم

بسم الله...

هوالمعشوق.

 

در هیاهوی وانفسای زندگی 

در میان غصه ها و غم ها

در روزگاری که کسی به فکر کسی نیست

باز هم 

مثلِ همیشه 

این کشتی نجات حسین علیه السلام بود 

که به نجات ما شتافت 

باز هم دست رفاقت او بود 

که دست ما را گرفت 

و باز هم این در خانه اوست 

که تا ابد

هیچ گاه 

پشتِ درِ خانه اش 

کسی را معطل نمیکند 

پشتِ دری که هیچ وقت

به روی هیچ کسی بسته نیست...

 کشتی هیچ کس به دل ما محل نداد 

  اما حسین آمد و ما را سوار کرد .....

 

هفده

بسم الله...

هوالمحبوب.

 

پنج شنبه 

هفدهم مرداد ماه ۱۳۹۸ 

 

السلام علیک یا ابالمهدی 

همیشه صبح روزهای پنج شنبه 

وقتی زیارت نامه شما را میخواندم

آرزو داشتم یک صبح پنج شنبه مهمان شما باشم

اصلا پنج شنبه ها را باید دو تا کرد

یکی صبح

یک شب 

صبح هایش برای سامراے شما و

شب هایش برای کربلاے ارباب 

یک بام و دو هوا که میگویند همین است

خدا روزی مان کند 

ان شاءالله.

 

شانزده

بسم الله...

هوالمعشوق.

 

به مرگ فکر کردن 

زندگی رو عجیب میکنه 

زندگی رو بی اهمیت میکنه 

وقتی فکر کنی یک ساعت دیگه زنده نیستی 

و دیگه برات اهمیتی نداره حساب بانکیت چقدره 

ماشینت چیه 

چقدر طلا داری ...

 

چقدر راحت میتونی ببخشی

چقدر برات مهم میشه نکنه مال کسی دستت باشه و

حق الناس به گردنت...

چقدر کار نا تموم رو تموم میکنی ...

چقدر به پدر و مادرت محبت میکنی 

 

چقدر مینویسی 

و چقدر میفهمی که بیهوده تلاش کردی 

برای چیزایی که نمیتونی با خودت ببری 

و همه چی همین جا میمونه 

همه چی میمونه جز سفرهای کربلا

جز مشهد های امام رضا 

 

چقدر فکر کردن به مرگ خوبه 

اگه در آغوشِ تو باشه ...

 

 

عمر دست خداست 

اما 

مردن تو کربلا سعادته 

باید از خدا خواست 

باید مدام آرزو ش کرد 

 

و من کوله بارم را سبک کرده ام

برای دیدن تــو 

برای آغوشِ مهربان ات ...

 

پانزده

بسم الله...

هوالمعشوق.

 

چند روز دیگه بیشتر نمونده 

هر چی نزدیک تر میشم به روز رفتن 

دلشوره و بیقراریم بیشتر میشه 

هنوز هم باورم نمیشه

اینبار اما 

یه حس غریبی دارم

حس یه سفر بی بازگشت

یه سفر نا تموم...

 

من پرم از بیقراری 

دست بکش رو دلم 

آرومم کن ارباب...broken heart

 

چهارده

بسم الله...

هوالمعشوق.

 

گفت : 

ان شاءالله به سلامتی،بریم 

به سلامتی بیایم 

با زیارت مقبول ...

 

نگاش کردم

چیزی نگفتم

هر کی به یه امیدی میاد 

به یه امیدی برمیگرده 

من اما

خیلی ساله 

به این امید میام

که دیگه هیچ وقت برنگردم 

 

بیا بخر من و 

من زیاد آب و دونه نمیخوام

من و تنها و غریب رها نکن

بزار با تو بمونم 

بزار برات جون بدم

 

من خیلی ساله امید برگشت ندارم

بیا بخر من و...

 

سیزده

بسم الله ...

هوالمعشوق.


روزشمار نوشته بود 

تا عرفه 

نه روز 

دلم ریخت 

دلم شور افتاد 

دلم آب شد

دلم رفتـــ

 

باور کنم؟

یعنی میشود؟ 

من 

نه روزِ دیگر

کنارِ تــو ؟؟


دوازده

بسم الله...

هوالمعشوق.


روزی که چله حدیث کساء رو شروع کردم

فکر نمیکردم 

عید قربان 

تو کربلا 

چهلمین حدیث و بخونم و ختم کنم ...


یازده

بسم الله...

هوالمعشوق.


گفت پیشاپیش تولدت مبارک

میخواستم بگم

چند روز قبل تولدم کنارِ توام 

اما 

قرار شد

همه چی بین خودمون باشه 


    ******

چشم هات و ببند 

آرزو کن 

شمع ها رو فوت کن...


این یه رسمه 

میگن آرزوت برآورده میشه 


از یکی شنیدم که میگفت نباید شمع ها رو خاموش کرد 

نباید برای خاموش شدن شمع دست زد و خوشحال بود



تو خیالم

چشم هام و میبندم 

آرزو میکنم ؛

یه سلام میدم با حسرت طرفِ کربلا 

آرزو دارم بمیرم عرفه کربلا ...


بیا و همین یکبار 

آرزوی برآورده ے من باش

من... تو... 

عرفه... کربلا


و بعد از آن فقط مرگ بین ما فاصله بیاندازد و 

دیگر هیچ....


ده

بسم الله...

هوالمعشوق.


گفت 

اینار دیگه به کسی نگو 

بی سر و صدا 

بی سر و صدا برو 

بی سر و صدا بیا ...


من اما

خیلی وقته بی سر و صدا میام پیش تو

اینبار 

غریبونه... تنها

اینبار  

فقط بین من و خودته ...

خیلی چیزا 

فقط بین ِ من و خودته 

بین من و تو 

که تنها دار و ندار دلم هستی و

بهترین رفیق زندگی ام

اے مهربانتر از پدر و مادرم حسین...


نه

بسم الله ...


روحانی هیأت بود 

میگفت 

تا قلب نسوزه 

اشک چشم نمیاد

... 

بعضی وقت ها 

قلبت از یه چیزی 

یه جوری سوخته 

که تا آخر عـــمر

هر بار بهش فکر میکنی

هر بار که یادت میاد

اشڪ

تمام ِ صورتت رو خیس میکنه ....


😔💔🚶