نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم

یا مهدی؛ کاش این قلم نشانی تو را مینوشت نه در به دری مرا .....

نون والقلم


♥ اَلسَّلامُ عَلیــکَ یــا بَـقیـَــهَ الله فی اَرضِــه ♥

از خـــدا
فقــــط تــــو
برای زمیـــن
باقــــی مانـــده ای
بـرگـــــرد ...

بایگانی

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

یا من جعل الاجابة تحت قُبةِ ...

بسم الله ...

هوالمعشوق.


راهے کربلا بود

گفتم دعا کن تا محرم حاجتم و بگیرم

گفتم به امام حسین بگو بریدم

کم آوردم

خودش کمک کنه رو قسمم وایستم.

گفت تا محرم که چیزی نمونده ...

خبر نداشت چی میخوام

خبر نداشت دعای تحت القبه ام چی بود

که فقط تو محرم اجابت میشه ...

یه گوشه ے هیأت.

حالا محرم از راه رسیده 

من دل خوش کردم به دعاے تحت قبه

من دل خوش کردم به حرمت

نگاه به گریه هام نکن

بزار یه گوشہ ے هیأت 

برات جون بدم و 

بمیـــرم.

    ارباب

  بہ گمانم کہ دگر پیر غلامی رؤیاست

     نذر کردم ڪہ مُحــرم زِ  غمت جــان بدهم ...


نفس هایم گواهے میدهد بوے تو مےآید...

بسم الله ...

هوالمعشـــوق.


چیزِ زیادے نمانده استـــ

مُحــرم ڪہ...بیاید

باران مےشوم و

تمامِ دلتنگے هایم را 

درآغوشش ...

   اے عشقِ محض عاشقِ بے ادعاے تو

       بیش از همیشہ منتظر و بیقرارِ توستـــ ...


گفتنے ها همه گفته شد آنجا ، اما ...

بسم الله...

هوالمحبوب.


تمامِ صفحات رو زیر و رو مےکنم

با دقت میخونم

هم فارسی

هم عربی

با خودم میگم شاید تو ترجمه چیزی اضافه کرده باشن

همه جاے خطبه ے غدیر...

هیچ ابهامی نیست

هیچ تردیدی

اما...

لا به لاے خطبه 

اونجا که بین این همه جمعیت 

دستات میره بالا 

تا حجت به ۷۰هزار آدم و 

گذشتگان و آیندگانشون تموم شه

درست همونجا

دلـــم

از خُمِ غدیــر

پر مےکشه تا مدینه

پُشــت ِ درِ خونه ے مـــردی ڪہ

هفتاد روز بعـــد

با دست هاے بستہ

جلوی همسرش

جلوی بچه هاش...

گفتم همسرش

همسر رو نامردا... نامحرما زدن

طوری که بچه ش...

و ۷۵ روز بعـــد

علی و فاطمه رو با هـــم کشتند


این همــه روضه

هنوز به کربلا نرسیدم اما

انگار هم پیامبر میدونست 

هم علی (علیه السلام)

که بین حرف هاش همون روز تو خطبه ے غدیر

گفت مهدی ما میاد و

انتقام همه مون رو میگیره ...

ان شاالله.

  ما را مگوے حکایت شادی که تا به حشر

     مائیـــم و سینه اے که در ان ماجــراے توست...


از سکوت و گریہ سرشارم علــی ...

بسم الله...

هوالمحبوب .



از وقتے که یادم میاد

از وقتی که خودم و شناختم

از بچگی تا الان

همیشه عیدِ غدیر ها یه روزِ خاص بوده برای ما

همیشه درِ خونمون باز بوده و

نوکریت و کردیم عید غدیر ها...

همیشه گفتیم که عید غدیر خونه ، خونه ے ما نیست و

صاحبش کس دیگه ایہ...

همیشه خیلی ها اومدن و رفتن و 

گفتن که حاجت گرفتن

گفتن که هر چیزی از این خونه بردن 

کلی براشون خیر و برکت داشته...

از وقتی که یادم میاد

از وقتی که خودم و شناختم 

سایه تون روے سرم بوده مولا...

سایه تون روے سرم بوده بابا ...

آه از این دوری ڪہ در نزدیکے او میکِشـم...

بسم الله...

هوالمعشوق.


زنده گے ام 

پُـــر شده از حسرت و 

غــــم و انـــدوه 

اما...

شبــهاے جمعــہ

جنسِ این انــدوه فرق مےکند

غمے شیرین که در جانم مےنشیند و 

فقـــط

حسرتِ زیارتِ شبِ جمعہ ے حـــرم تــو را دارم

حضرت یـــار

حضرت معشـــوق ...

  چون صاعقه در کوره‌ےِ بی صبــرےام امروز

          از صبــح که برخاسته‌ام ابــرےام امروز...