بسم الله ...
ﺍﻱ ﺑﻴﻘﺮﺍﺭِ ﻳــﺎﺭ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﺍﺷﻜﺒﺎﺭ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﻋﺠﻞ ﻋﻠﻲ ﻇﻬﻮﺭﻙ ﻭ ﻳﺎﺑﻦ ﺍﻟﺤﺴﻦ ﺑﮕﻮ
ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻭ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺗﺎ ﭘﺎﻱ ﺟﺎﻥ ﻣﻜﺶ ﺩﻣﻲ ﺍﺯ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺳﺖ
ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺑﻲ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ﺑﺨﻮﺍﻥﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﻋﻬﺪ ﺑﺴﺘﻲ ﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻱ ﺩﻋﺎﻱ ﻋﻬﺪ
ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﻲ ﻧﺜﺎﺭ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﻳﺎﺑﻦ ﺍﻟﺤﺴﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﺎﺩﺭ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺭﻭﻱ
ﺑﺮ ﮔﺮﺩ ﺁﻥ ﻣﺰﺍﺭ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺍﻱ ﺩﺍﻍ ﺳﻴﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍ ﺑﺮ ﺩﻟﺖ ﻣﺪﺍﻡ
ﺑﺎ ﻗﻠﺐ ﺩﺍﻏﺪﺍﺭ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺁﻣﻴﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺩﻋﺎﻱ ﺗﻮ
ﺩﺳﺖ ﺩﻋﺎ ﺑﺮ ﺁﺭ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺍﻟﻬـــﻢَّ ﻋﺠِّـــﻞ ﻟِــﻮﻟﯿﮏَ ﺍﻟﻔـــﺮﺝ
بسم الله...
نفس هاش به شماره افتاده بود
گریه هاش به هق هق
تا تــو دل شکسته ش رو خریدی
تا بردی پیش خودت و برای زخم هاش مرهـــم شدی
تا حال دلش رو خــوبِ خــوب کردی
روی بال ابرها
رویِ دستِ ملائـک بردن و آوردنش
حالا نفس هاش به شماره افتاده
گریه هاش به هق هق
از دوری شما
تو این روزها که همه جا حرف از عشقه
حرف از اربابه
حرف از کسیه که فقط دلش با اون آروم میشه
حرف از سرزمینیه که بهشت خدا روی زمینه
حق بده به دلش که بی تاب باشه و بیقرار
حالا باز هم یه مرهم میخواد از جنس خودت
از جنس نگاه مهربونت ارباب
هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر،
عمریست گرفته ای مبادا رها کنی ...
بسم الله...
بهم گفت یعنی ما لیاقت داریم جزو 313 تا یار امام زمان باشیم؟
سرم و پایین انداختم و با شرمندگی گفتم
بیا به حال خودمون گریه کنیم
ما حتی جزو 35 میلیون زایر کربلا هم نیستیم ...
همه عاشقانت یکی یکی دارند می آیند ارباب
هیچ کس به دوری راه فکر نمیکند
هیچ کس به فکر شلوغی دور ضریح نیست
هیچ کس دنبال جای راحت برای استراحت نیست
همه به عشق شما می آیند ارباب
با پای پیاده می آیند...
میگویند زیارت شما در روز اربعین از نشانه های مومن هست ..
ارباب سلام دل شکسته ام را
از همین راه دور هم قبول میکنی مگر نه؟؟
اَلسَّلام عَلیـــکَ یا ابا عبــدالله...
بسم الله ...
تو ﻣﯽ ﺭﻭﯼ ﺳﻔﺮ ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺍﯾﺘﺶ ﺑﺎ ﻣﺎ
ﺭﻭﺍﯾﺖِ ﭘﺮ ﺳـــﻮﺯ ، ﭘـُــﺮ ﺯِ ﻏــﺮﺑﺘـــﺶ ﺑﺎ ﻣـﺎ
ﭘﯿــــﺎﺩﻩ ﺭﻓﺘﻦ ِ ﺗﺎ ﮐﺮﺑـــﻼ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤــﺎ
ﻭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﭘﺮ ﺍﺷﮏ ، ﺁﻩ ﻭ ﺣﺴﺮﺗﺶ ﺑﺎ ﻣﺎ
ﺷﻠﻮﻏﯽ ِ ﺣـــﺮﻡ ِ ﺍﺭﺑﻌﯿـــﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤــﺎ
ﺩﻝ ﻭ ﺳﻪ ﮐﻨﺞ ﺍﺗﺎﻕ ، ﺍﻭﺝ ﺧﻠﻮﺗﺶ ﺑﺎ ﻣﺎ
ﺿﺮﯾﺢ ﺩﺭ ﺑﻐﻞ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ
ﺯﻫﯽ ﻧﺒﻮﺩ سعادت ، ﻣﻼﻣﺘﺶ ﺑﺎ ﻣﺎ
ﻧﻤﺎﺯ عشق ، ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ، ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ
ﻭ ﺳﺠﺪﻩ ﻫﺎﯼ ِ ﻣﮑﺮﺭ ﺑﻪ ﺗﺮﺑﺘﺶ ﺑﺎ ﻣﺎ
ﺧﻮﺵ ﺁﻥ ﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﺪﻡ ﺍﺭﺑﺎﺏ:
ﺩﻟﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ، ﺣﺎﺟﺘﺶ ﺑﺎ ﻣﺎ....
بسم الله ...
این روزهـــا با خـــودم میگویم :
تو هـــم برای خودت امامــــی داری
کسی که در زمان ِ تو حاضـــر است
کسی که بتوانی به او تکیـــه کنی
چشم ـ دلت را باز کن
امام ِ تو حاضر است
همین جا
کنار تـــو
در شهر و دیارِ تـــو
با او درد و دل کن
حرفهایت را به او بزن
من که شمـــا را نمیبینم اما میدانم
شما هم مرا میبینی و هم صدایـــم را میشنوی
پس میگویم :
دلــــم بهانه ات را میگـــیرد آقــــــا ...
بیــــا تا همــــه بدانند ما هم صاحبی داریم
ما هم مولایی داریم
من جایی را ندارم که به دنبالت بگردم
تو بیـــا و من را پیدا کن ...
من هــــوایت را کرده ام آقــــا
همین !
خدایا...
از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت...
اما شکایتم را پس میگیرم...
من نفهمیدم...
فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت...
نگاهم به تو باشد...
گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنارمن نیست...
معنایش این نیست که تنهایم...
معنایش اینست که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت...
با تو تنهایی معنا ندارد...
مانده ام تو را نداشتم چه میکردم...
دوســــتت دارم خـــدای من ...